دیگر دستی برای بخشیدن ندارم
و دلی برای برای رنجیدن
آفتاب که دگرگونه باشد
رنگین کمان در میان ابروان زمین گره میخورد
و چشمانِ اخمناکِ تو در آسمان مه آلود، شادِ دیدنی است
ولی چشم های من هنوز می بارند، از کویر می ترسند
از روزی که بدونِ خواستنِ تو برای روییدن باشد
من هیچِ سخن ام، هیچ کلماتی که میبارند و میگریند، هیچِ شعری که به باران دل می بندد
رنگین کمان که بتابد، زمین قالیِ هزار گونه ی لاله می شود
برای زمین تلاشِ آسمان بس است
آسمان که میروید و میرویاند باران را
و برای واژه های شعر من
برای من، لاله هایی که در دلِ قالی گونه ات رویانده ام، بس است
تو برایم ببخش که دست هایم دیگر نشانه های کویر را دارند
خارهای گون و رنج های خستگیِ بیشمار...
و دلی برای برای رنجیدن
آفتاب که دگرگونه باشد
رنگین کمان در میان ابروان زمین گره میخورد
و چشمانِ اخمناکِ تو در آسمان مه آلود، شادِ دیدنی است
ولی چشم های من هنوز می بارند، از کویر می ترسند
از روزی که بدونِ خواستنِ تو برای روییدن باشد
من هیچِ سخن ام، هیچ کلماتی که میبارند و میگریند، هیچِ شعری که به باران دل می بندد
رنگین کمان که بتابد، زمین قالیِ هزار گونه ی لاله می شود
برای زمین تلاشِ آسمان بس است
آسمان که میروید و میرویاند باران را
و برای واژه های شعر من
برای من، لاله هایی که در دلِ قالی گونه ات رویانده ام، بس است
تو برایم ببخش که دست هایم دیگر نشانه های کویر را دارند
خارهای گون و رنج های خستگیِ بیشمار...