اگر دلم عاشق بود
به ابر می گفتم نه
چرا که بوی تو و باران نماد دلتنگی است
اگر که در بند بودم از ندیدنت
به او نمی گفتم ببار
چرا که دلم کاغذ است و
خیس می شود از هر رنگی
و در آن هنگام که جوبی از حس قشنگ
درون کاسه ی قلبم پر از
و سر می رفت
و سقف آبی احساس ها گل می کرد
دلم نسیم می شد از حال قشنگی
و هر غریبه ی آشنا که آنجا بود
کنار جوی قشنگم پرنده پر می داد
رها می شد او
از سکوت دلش
داد می زد
نبار ای نشانه ی دلتنگی
زارع خفری
به ابر می گفتم نه
چرا که بوی تو و باران نماد دلتنگی است
اگر که در بند بودم از ندیدنت
به او نمی گفتم ببار
چرا که دلم کاغذ است و
خیس می شود از هر رنگی
و در آن هنگام که جوبی از حس قشنگ
درون کاسه ی قلبم پر از
و سر می رفت
و سقف آبی احساس ها گل می کرد
دلم نسیم می شد از حال قشنگی
و هر غریبه ی آشنا که آنجا بود
کنار جوی قشنگم پرنده پر می داد
رها می شد او
از سکوت دلش
داد می زد
نبار ای نشانه ی دلتنگی
زارع خفری