قطع نخاع شدن دیگر نگرانی ندارد!


قطع نخاع شدن دیگر نگرانی ندارد! پژوهشگران دانشگاه پلی‌تکنیک فدرال در لوزان، سوئیس، با انجام دو عمل جراحی، تراشه هایی را در مغز دو میمون ماکاک فلج قرار دادند و یکی از این دو حیوان پس از شش روز و دیگری ظرف دو هفته قدرت حرکت پاهای خود را به دست آورد. این عمل باعث افزایش امید به درمان بیماران قطع نخاعی شده است. اعضای این گروه پژوهشی در توضیح روش خود...

قطع نخاع شدن دیگر نگرانی ندارد!

قطع نخاع شدن دیگر نگرانی ندارد!

پژوهشگران دانشگاه پلی‌تکنیک فدرال در لوزان، سوئیس، با انجام دو عمل جراحی، تراشه هایی را در مغز دو میمون ماکاک فلج قرار دادند و یکی از این دو حیوان پس از شش روز و دیگری ظرف دو هفته قدرت حرکت پاهای خود را به دست آورد. این عمل باعث افزایش امید به درمان بیماران قطع نخاعی شده است. اعضای این گروه پژوهشی در توضیح روش خود گفته‌اند که دو تراشه کامپیوتری به صورت رابط بین مغز و نخاع عمل می‌کنند. نقش این دو تراشه فراهم کردن امکان مبادله علایم عصبی بین مغز و نخاع دو حیوان است.

ارتباط بین دو تراشه از طریق یک کامپیوتر صورت می‌گیرد و به علائم ارسالی از مغز امکان می‌دهد تا با “جهش” از فراز محل قطع نخاع، کنترل مغز بر اعصاب حرکت دهنده عضلات پا را بار دیگر برقرار سازد. به این ترتیب، فرمان ارسالی از مغز بار دیگر از طریق نخاع، اعصاب هدایت کننده عضلات پا را تحریک کرده و این عضلات را به حرکت وا می‌دارد. گرگوار کورتین، استاد مهندسی اعصاب در پلی تکنیک لوزان، گفته است که “راز اصلی این روش در این است که ما عضلات مورد نظر حیوان را به نحوی تحریک می‌کنیم تا بتواند پاهایش را به حرکت در آورد.”

قطع نخاع شدن دیگر نگرانی ندارد!

عضلات مورد نظر حیوان را به نحوی تحریک می کنند تا بتواند پاهایش را به حرکت در آورد

این گروه تحقیقی در گذشته هم روش مشابهی را بروی موش انجام داده بود. در آن تحقیقات، موش‌های فلج قادر شدند حرکت کنند و حتی از پله بالا بروند. در مورد انسان هم، از الکترودها و درون کاشت‌ها برای بازگرداندن قدرت حرکت به دست و پا استفاده شده اما تفاوت روش گروه سوئیسی با روش‌های دیگر در این است که برای نخستین بار، این مغز میمون است که کنترل کامل عضلات را در اختیار می‌گیرد. و البته به شکل “بی‌سیم (وای فای).”

فلج اندام‌ها غالبا نتیجه حوادثی است که به قطع نخاع منجر می‌شود و ارتباط بین مغز و سایر اندام‌ها را قطع می‌کند. محل قطع نخاع میزان “فلجی” بیمار را تعیین می‌کند و هرچه این محل بالاتر باشد، میزان فلجی بیشتر است. قطعی میانه نخاع معمولا باعث فلج پاها و قطعی نخاع در نقطه‌ای بالاتر باعث فلج دست و پا می‌شود. در روش جدید، دو تراشه رابط به کار می‌رود که شامل یک حسگر برای ارسال علائم مغزی و یک محرک عصبی در نخاع است. این دو تراشه در دو سوی محل قطع نخاع نصب می‌شود و عملا به صورت پلی برای بین دو طرف عمل می کند.

درون‌ کاشت اول به اندازه یک سکه با قطر حدود دو سانتیمتر است که روی غشاء حرکتی مغز قرار می‌گیرد و این همان محل تصمیم‌گیری مغز در مورد راه رفتن است. این درون‌کاشت علایم ارسالی شامل فرمان راه رفتن را دریافت و ارسال می‌کند. اگرچه ممکن است فردی دچار قطع نخاع باشد، اما مغز او همچنان به راه رفتن و صدور دستور حرکت “فکر می‌کند” و دستور راه رفتن را می‌دهد. در افراد سالم، این علائم مغزی با عبور از نخاع، به اعصاب محرکه عضلات پا می‌رسد و پاها را به حرکت وا می‌دارد. در روش درمانی جدید، این علایم به صورت بی‌سیم به یک کامپیوتر ارسال می‌شود و کامپیوتر با تبدیل آنها به علایم کامپیوتری، آنها را برای تراشه دوم می فرستد.

درون کاشت، یا همان تراشه نخاعی، براساس دستور دریافتی، با ارسال چند پالس برقی، عصب مورد نظر را وادار می‌کند تا عضلات پا را منقبض کرده و باعث حرکت شود. به گفته گروه تحقیقاتی ناظر در دانشگاه بوردو، میمون‌های درمان شده قادر بودند کمابیش بلافاصله پس از تحریک تراشه مورد نظر راه بروند بی آنکه به آموزش خاص یا درمان فیزیوتراپی نیاز داشته باشند. در عین حال، آنان گفته‌اند که کاربرد این روش در انسان به “تفکر” بیشتری نیاز دارد.

آزمایش جدید

یک گروه بین المللی از محققان انگلیسی و هلندی موفق به تولید بافت های جدیدی برای استفاده به جای نخاع آسیب دیده بدن موش ها شده اند که امیدواری ها برای درمان بیماران قطع نخاعی را افزایش داده است.
بیماران قطع نخاع شده با دستکاری ژنتیک درمان می شوند.

قطع نخاع یکی از دردناک ترین و خطرناک ترین بیماری هایی است که به علت تصادف یا دیگر جراحات جدی رخ می دهد و باعث می شود افراد بخشی یا همه توان حرکتی خود را از دست بدهند.

برخی بیماران قطع نخاعی حتی قادر به تکان دادن دست های خود نیز نیستند و با شرایط دشواری زندگی می کنند. اما ژن درمانی می تواند شرایط آنها را در آینده بهبود ببخشد.

یک گروه بین المللی از محققان انگلیسی و هلندی موفق به تولید بافت های جدیدی برای استفاده به جای نخاع آسیب دیده بدن موش ها شده اند که امیدواری ها برای درمان بیماران قطع نخاعی را افزایش داده است.

بافت های ژنتیکی جدید رشد سلول های عصبی و برقراری ارتباط میان آنها و همین طور عضلات سایر ارگان های بدن را ممکن می کند و لذا افراد قطع نخاع شده مجددا می توانند دست و پای خود را حرکت داده و حتی راه بروند.

درمان ژنتیکی موش های قطع نخاع شده باعث شده تا آنها بتوانند حرکات نسبتا پیچیده ای مانند بالا رفتن از نردبان و سطوح شیبدار را هم انجام دهند. این اولین بار است که یک روش درمان قاطع و جدی برای کمک به بیماران قطع نخاعی ابداع می شود.

در این روش ژن درمانی از آنزیمی به نام کندرویتیناز استفاده می شود که قادر به احیای اعصاب آسیب دیده نخاع است. البته باید منتظر ماند و دید آیا این روش در نهایت بر روی انسان ها هم موفق خواهد بود یا خیر.
مصاحبه با یک زن قطع نخاع که روی پاهای خودش می ایستد.

بچه محله کیان پارس اهواز، ساکت است و آرام! حتی وقتی از لحظه تصادفش می گوید، توی نگاهش، نه رنجیدگی می بینی و نه ناراحتی! آنقدر که باور می کنی همه آن لحظه های سخت را پشت سر گذاشته و حالا فاطمه قمیشی در 29 سالگی فقط به آینده فکر می کند… آینده ای که می تواند روشن باشد!

روز واقعه

19 سالم بود، اول جوانی و شادابی و تحرک! دانشجو بودم در تهران. با برادرم داشتیم برمی گشتیم اهواز که خانواده ام را ببینم. یک دفعه لاستیک ماشین ترکید و تصادف کردیم. از ماشین پرت شدم بیرون. چشم که باز کردم، دیدم برادرم بالای سرم ایستاده، پرسید: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! فقط سرم درد می کنه!

دستش را به طرفم دراز کرد: « پس دستت رو بده به من و بلند شو!» خواستم بلند شوم، اما هیچ چیز را حس نمی کردم… انگار نه دست داشتم… نه پا… گفتم: نمی تونم … من از گردن به پایین فلج شدم! یعنی همان لحظه تصادف فهمیدم که دیگر نمی توانم راه بروم. بعد که به بیمارستان رفتیم، معلوم شد از ناحیه مهره پنجم گردن قطع نخاع شده ام.

روزهای سخت

بعد از این حادثه، مدتی گذشت تا من و خانواده ام متوجه شویم چه اتفاقی برای من افتاده است. رو به رو شدن با این واقعیت که من باید از این به بعد، روی صندلی چرخدار زندگی کنم، سخت بود؛ هم برای من، هم برای خانواده ام! یعنی در وهله اول، اصلاً قبول نمی کردم که حتی برای چند دقیقه روی ویلچر بنشینم؛ ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که همین صندلی چرخدار می تواند به من استقلال بدهد. سخت بود؛ اما بالاخره قبول کردم که ویلچر پای دوم من باشد. وقتی با این مساله کنار آمدم، یک دفعه موضوع دستهایم پیش آمد. با خودم گفتم پس دستهایم چی؟

یک نقطه شروع

آشنایی من با خانم دکتر میرفتاح خیلی اتفاقی بود. خانم دکتر، خودشان هم یک معلول ضایعه نخاعی بودند و روی ویلچر می نشستند. تحول زندگی من هم از همین دیدار شروع شد. شاید به گونه ای، دکتر میرفتاح الفبای زندگی با معلولیت را به من یاد داد. او بارها به من گفت: «حالا که در این موقعیت قرار گرفتی، چاره ای نداری جز این که این شرایط رو قبول کنی و سعی کنی موفق باشی!» همیشه و همه جا گفته ام که ایشان، مادر دوم من هستند. به هر حال من تصمیم گرفتم دوباره درس بخوانم. من قبل از تصادف، دانشجوی رشته شیمی بودم. ولی چون رشته شیمی احتیاج به کار در آزمایشگاه داشت و انگشت های من هیچ حرکتی نداشتند، تصمیم گرفتم دوباره در کنکور شرکت کنم. یعنی 2 سال و نیم بعد از تصادف دوباره کنکور دادم و این بار رشته زبان اسپانیولی تهران قبول شدم. یک ترم هم در این رشته درس خواندم، تا این که برنامه سفرم به امریکا پیش آمد برای معالجه. این سفر حدود یک سال طول کشید و دوباره یک وقفه طولانی افتاد بین درس خواندنم. از امریکا که برگشتم، مادرم فوت کرد و من مجبور شدم از محل تحصیلم که تهران بود، برگردم اهواز و پیش بقیه خانواده ام باشم!

چون اهواز رشته زبان اسپانیولی نداشت، دوباره کنکور دادم و این دفعه زبان انگلیسی قبول شدم. 2 سال اول کلاسهایم در همان اهواز بود، ولی 2 سال دوم را در دانشگاه آبادان درس خواندم.

هیچ وقت فراموش نمی کنم…

موقعی که اول ترم، با رئیس دانشگاهمان در آبادان صحبت کردم و گفتم من این شرایط را دارم و نیاز دارم که مقداری با من همراهی کنید، گفت: دخترم، برای چی خودت را اینقدر اذیت می کنی؟ تو می تونی توی خونه ات باشی و درس هم نخونی تا زحمت این رفت و آمد رو هم نداشته باشی!»

این حرف آنقدر برای من سنگین تمام شد که همان موقع به ایشان گفتم: « از شما که رئیس یک مجموعه فرهنگی هستید اصلاً انتظار چنین حرفی را نداشتم.

من آنقدر تلاش می کنم تا شما باور کنید که من و امثال من هم می توانیم درس بخوانیم و زندگی کنیم».

من هم هستم!

به هر حال دوران تحصیل را به سختی گذراندم. چون شرایط خاصی داشتم و تنها فرد معلول دانشگاه بودم. موقع امتحان ها هم حتماً باید منشی می گرفتم و پذیرش این مساله برای خیلی ها سخت بود. دانشگاه که تمام شد، در آزمون استخدام رسمی راه آهن شرکت کردم و قبول شدم؛ اما بعد از این که همه مرحله های گزینش را پشت سر گذاشتم، به من گفتند ما احتیاج به یک مترجم شفاهی داریم و چون شما معلول هستید و رفت و آمد برایتان دشوار است، نمی توانیم شما را بپذیریم.

اردیبهشت سال 77 بود که در آزمون استخدامی بهزیستی شرکت کردم و قبول شدم و الآن چند سالی می شود که کارشناس روابط بین الملل هستم. فکر می کنم به نوعی، هم به خودم و هم به بقیه ثابت کرده ام که من هم هستم.

همراهی خانواده …

بحران روحی سراغ هر کسی می آید؛ اما من هیچ وقت نخواسته ام افراد خانواده، ناراحتی ام را ببینند؛ چون آنها همیشه بهترین همراهم بوده اند. مخصوصاً خواهر کوچکترم که واقعاً مدیون او هستم. هیچ وقت هم به خدا نگفته ام چرا من؟! چرا این حادثه باید برای من اتفاق بیفتد؟! البته مواقعی بوده که فکر کرده ام دیگر نمی توانم ادامه بدهم، ولی خیلی کوتاه مدت بوده؛ چون افرادی را دیده ام که شرایط خیلی سخت تری نسبت به من دارند و موفق هم هستند.

زمانی که تازه آسیب دیده بودم، همیشه فکر می کردم چرا نباید منبعی باشد که به من بگوید حالا چطور رفتار کنم، چطور زندگی کنم… یعنی کلاً در زمینه ضایعه نخاعی و چگونگی کنار آمدن با آن به من و خانواده ام آگاهی بدهد. چون وقتی یک نفر دچار آسیب نخاعی می شود، این ضایعه روی تمام ارگان های بدنش تأثیر می گذارد. روی کلیه هایش، دستگاه گوارشش و … حتی اگر این فرد مرتباً تغییر وضعیت ندهد، دچار زخم بسترهای شدید می شود. به همین دلیل وقتی رشته زبان انگلیسی قبول شدم، به خودم قول دادم کتابی در زمینه ضایعات نخاعی ترجمه کنم. که بالاخره در سال 80، کتاب «چگونه با ضایعه نخاعی خود مواجه شویم» را ترجمه کردم که با همکاری حوزه توانبخشی سازمان بهزیستی در سراسر کشور به صورت رایگان توزیع شد.

بهترین لحظات…

با توجه به این که سطح ضایعه نخاعی من خیلی زیاد بود، حدود 9 ماه روی تخت بستری بودم. بعد وقتی سعی کردم روی ویلچر نشستن را تجربه کنم، واقعاً به مشکل برخوردم. انجام این تمرین ها خیلی سخت بود؛ حتی گاهی مایوس کننده بود و بارها برای انجام یک حرکت خیلی کوچک اشک می ریختم؛ اما بعضی لحظات واقعاً برای من خاطره انگیز شدند.

مثلاً اولین باری که خانم میرفتاح یک ماژیک خیلی قطور را بین دستهایم گذاشت و گفت بنویس! حس خیلی بدی داشتم. چون باید روی حرکت مچ دستم کار می کردم.

حدود یکی دو ساعت طول کشید تا من اولین کلمه را نوشتم! نوشتم «خدا» و خیلی هم ذوق کردم که دوباره می توانم بنویسم. یا اولین باری که من را روی شکم چرخاندند و گفتند سعی کن روی دستهایت بلند شوی، یک ساعت تلاش کردم تا فقط برای چند لحظه روی دستهایم بلند شوم! در هر حال به من ثابت شد که آسیب نخاعی پایان زندگی نیست. شاید به نوعی شروع یک زندگی جدید باشد. من حتی الان هم دوست دارم ادامه تحصیل بدهم و این بار در رشته جامعه شناسی یا روان شناسی، فوق لیسانس بگیرم.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سرگرمی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


آموزش: چگونه گوشی سرقت شده یا گم شده را پیدا کنیم؟