پنهان نمی توان کرد دیگی که می شود جوش
قلبی که گشته عاشق چشمی که گشته مدهوش
رستن ز دام صیاد آهو نمی تواند
ای کاش باز گردد صیاد خانه بر دوش
یارب مباد کین صید در دام غم بمیرد
بی آنکه لحضه ای از صیاد گیرد آغوش
افتاده ام به دام زلفان چون کمندش
ای وای اگر که گردد یادش مرا فراموش
skj ز ۹۷
قلبی که گشته عاشق چشمی که گشته مدهوش
رستن ز دام صیاد آهو نمی تواند
ای کاش باز گردد صیاد خانه بر دوش
یارب مباد کین صید در دام غم بمیرد
بی آنکه لحضه ای از صیاد گیرد آغوش
افتاده ام به دام زلفان چون کمندش
ای وای اگر که گردد یادش مرا فراموش
skj ز ۹۷