دل به دل ،راهی هست
دل من ، آشوب است
روزها ، دردآور
کاش می شد که در این ولوله ی روز و زمان
از میان همه ی بسته مکان
یک نفر راه دلم ، باز کند
و وجودم به نسیم برِ خود ، شاد کند
و کند ، خرسندم
ولی افسوس کسی ، نیست که نیست
کسی از زندگی ام ، آگه نیست
همه از راز دلم ، بی خبرند
و فقط چهره ی من ، می نگرند
غافل از اینکه کسی ، حرف زند
و بگوید : چه شده ؟
و بپرسد : چه شده ؟
این چنین است که من ، منتظرم
گر چه از بابت دل ، غمناکم
لیک ، باید دانست
روشنی ، نزدیک است
دلخوشی ، تقسیم است
گله ای ، وارد نیست
و جدا از همه چیز
آن خدایی که به شدت ، کافی است ...
دل من ، آشوب است
روزها ، دردآور
کاش می شد که در این ولوله ی روز و زمان
از میان همه ی بسته مکان
یک نفر راه دلم ، باز کند
و وجودم به نسیم برِ خود ، شاد کند
و کند ، خرسندم
ولی افسوس کسی ، نیست که نیست
کسی از زندگی ام ، آگه نیست
همه از راز دلم ، بی خبرند
و فقط چهره ی من ، می نگرند
غافل از اینکه کسی ، حرف زند
و بگوید : چه شده ؟
و بپرسد : چه شده ؟
این چنین است که من ، منتظرم
گر چه از بابت دل ، غمناکم
لیک ، باید دانست
روشنی ، نزدیک است
دلخوشی ، تقسیم است
گله ای ، وارد نیست
و جدا از همه چیز
آن خدایی که به شدت ، کافی است ...