مهتاب


مهتاب

باران سر زده می آید بی خبر هم میرود صبح فردا گویی که هیچوقت نیامده نیامده نبوده نرفته آدمان آمدند و رفتند چون باران شب باران بهاری خرداد گرم از آن همه اما صبح اثری نمیماند فردا که خورشیدشاعر:امیرمحمد فتاحی

باران سر زده می آید
بی خبر هم میرود
صبح فردا گویی که هیچوقت نیامده
نیامده نبوده نرفته
آدمان آمدند و رفتند چون باران شب
باران بهاری خرداد گرم
از آن همه اما صبح اثری نمیماند
فردا که خورشید بیاید و یادشان را ببرد
گویی سال هاست هوا آفتابیست
آفتابی بوده ، آفتابی خواهد بود
نه ابری در آسمان می ماند و
نه غمی در دل
خورشید هم میرود
تو میمانی و تو
و مهتابی که هیچوقت نمیبینی
در سکوت شب تاریک
گویی خورشید هم هیچوقت نبوده است
ماه میتابد و میماند و لیک
فردا که بیاید باز خورشید
درخشش مهتاب چو خورشید که باشد نبینیم و نفهمیم
مهتاب بود
دیشب پشت ابر ها هم مانده بود
مهتاب خواهد ماند
کم نور خواهد شد
خورشید ها خواهند آمند و رفت
مهتاب با همه نامهربانی ها مانده است
نشکنیم مهتاب را
که میدانیم بشکنیم باز هم هست
همیشه خواهد بود
وای از آن روز که مهتاب دلشکسته هم روزی برود ...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نجات هشت ماهیگیر ایرانی توسط نیروی دریایی پاکستان