طبع قلم کرده نیـِستانی ام
دختـر دلپـاک دلِـستانی ام
در گذر از مکتب ضحاکیان
طفل گــریـزان دبـستـانی ام
دامن پرگل ز عنایـات "هـو"
داده به من حسّ گلستـانی ام
عابد شیرین سخنی کو به جز
چَـشم سیـه فــام شبـستانی ام
شـیفته ی فصل بهـارم ولی
زاده ی زیبای زمـستانی ام
پوشش برفـَست بر اندام دل
قاب غرورست، کُهستانی ام
شهربهشتـم تو مگر گم شدی؟
با تو اصیل هستم وبـُستانی ام
کـاش بـمانی به بَـرم همـسفر
تا نسپاری به میـِـستانی ام!