آمدی برهم زنی این خلوت می خانه را
آمدی بی جان کنی این پیکرمستانه را
شادم وغم دارم وشوریده ام آشفته ام
کاین شرابم می دهد شرح دل دیوانه را
چون که مکتوبش کنم برخود جفا های تورا
عاقبت زیر سوال است قدرت افسانه را
واژه برخیزد زسینه شعر برپا می شود
عشق جانسوز توشاعر میکند بی گانه را
کوله باری بسته بودم تا ز خود دوری کنم
حیف سنگین بود وبگرفت قوت این شانه را
فرصتی ده تا بنوشم جرعه های آخرم
انتظار وصل تو پر می کند پیمانه را ...
آمدی بی جان کنی این پیکرمستانه را
شادم وغم دارم وشوریده ام آشفته ام
کاین شرابم می دهد شرح دل دیوانه را
چون که مکتوبش کنم برخود جفا های تورا
عاقبت زیر سوال است قدرت افسانه را
واژه برخیزد زسینه شعر برپا می شود
عشق جانسوز توشاعر میکند بی گانه را
کوله باری بسته بودم تا ز خود دوری کنم
حیف سنگین بود وبگرفت قوت این شانه را
فرصتی ده تا بنوشم جرعه های آخرم
انتظار وصل تو پر می کند پیمانه را ...