1- تاریکخانه کافکائی پراگ

فرانتس کافکا در گفتمان روشنفکری سال های دهه چهل خودمان(حدوداً شصت میلادی) که من دانشجوی دوره لیسانس دانشگاه مشهد بودم، خیلی مطرح بود با دو همتای دیگرش: اوژن یونسکو و ساموئل بکت. از هرکدام این­ها چند سال قبل از آن کاری یا کارهائی ترجمه شده و زمینه را برای محبوبیت اندیشه های تاریک آنان فرهم آورده بود. تپش های سیاسی پس از کودتای 32 وگرفت­ و گیرهای بعد از انقلاب سفید بسیاری از روشنفکران را به روزگار سیاه نشانده و تاریک نگری­های کافکائی و سیاه بینی های بوف کوری را دغدغه اصلی جوانان کرده بود. هم قهرمان اصلی مسخ در دنیای آن روز روشنفکری مصداق­هایی داشت و هم «کرگدن»هایی را می توانستی در اطراف خود ببینی که در خود می لولند و اشباح سرگردانی که مانند بِکِت «در انتظار گودو» به سر می برند.

این نام­ها و به ویژه نام کافکا برای نسل جوان و دانشجوی آن سال­ها با نام صادق هدایت حسابی گره خورده بود هم به دلیل این که مسخِ کافکا به ترجمه هدایت به دست فارسی زبانان رسیده بود و همیشه این ترجمه را در زمره کارهای هدایت و در سری کتاب­های او می­دیدیم و هم به دلیل این که خود هدایت هم با خلق بوف کور برای ما چیزی شبیه کافکایی بود که به ما معرفی شده بود. وقتی در مجموع نوشته های هدایت به «پیام کافکا» می رسیدیم و یا ترجمه بخشی از محاکمه او را ایضاً به قلم وی با عنوان «قانون» می دیدیم، بیشتر به شباهت اندیشه های هدایت و کافکا و یا دست کم دلباختگی وی به این نویسنده پراگی پی می­بردیم؛ روی این اصل است که از دیرباز شما کمتر نوشته ای در تحلیل اندیشه­های هدایت پیدا می­کنید که در آن به شباهت یا دست کم شیفتگی هدایت به دنیای کافکا اشاره ای نشده باشد. این را داشته باشید.

حالا من با این ذهنیت کهنه و نوستالژیک به پراگ آمده ام تا از زیبایی­های این شهر فانتزی لذت ببرم. هنر و ظرافت و ریزبینی و ذوق که بر در و دیوار، بناها و گالری ها و دکه­ها و کارگاه­ها وفروشگاه­های این شهر فرو ریخته چیزی نیست که آدم را به دنیای بهت نزدیک نکند، اما آن ذهنیت کهنه که گفتم کار خودش را می کند و مرا و دخترم را، که اوهم به نگاه کافکائی بی علاقه نیست، به «موزه کافکا» کشانده تا ساعت­ها به سیاهی دنیای آدمی به هنرمندی و تلخ­اندیشی و فلسفی­نگری فرانتس کافکا خیره شوم و چشمان بی­سویم را که در هجوم نورپاشان بیرون به هزیمت رفته و کاملاً تنگی می کند، با ظلمات مضاعف این دهلیزهای تو در تو وا بدرانم در جستجوی معرفتی که در کورسوی این­جا و آن­جا می توانم بر روی این تابلو و آن زیرنویس به چنگ آورم.

موزه در بنایی سیاه و دو طبقه طراحی شده است در ساحل رود دانوب. جلو بنا دو k ی لاتین از عطف طوری با سایه-روشن­های متعدد پشت به پشت قرارگرفته که طرح هنرمندانه و معناداری تولید کرده است. از در که وارد می شوی سر به درون تاریکی­ها فرومی­بری و بعد از آن که فکر می­کنی:

قرص خورشید درسیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد

با نمایشگاهی مواجه می شوی از عکس دوستان و یاران کافکا و مراحل زندگی خود او با شرح کوتاهی در زیر هرکدام به زبان آلمانی یا چکی و بعد هم انگلیسی در توضیح هرکدام. نورپردازی نمایشگاه به نحوی است که تاریکی و سیاهی بر همه چیز غلبه دارد. دم و لحظه صدای قارقار کلاغی چنان که از دور پخش می­شود و آرامش و سکوت فضا را بر هم می­زند. دستنوشته های کافکا عمدتاً به آلمانی این­جا و آن­جا با توضیحی در زیر هریک به نمایش درآمده است. مخصوصاً نامه های او به پدرش، که بعد ازمرگ او منتشر شده، جایی برای خودش پیدا کرده است ظاهراً او با پدرش، که مرد مستبد و ناسازگاری بوده، بر سر بسیاری از مسائل اختلاف داشته و همین اختلاف خانوادگی گویا در سیاه­بینی او بی تاثیر نبوده است. در این نمایشگاه یک جا هم عکس پدر و مادر او به نمایش گذاشته شده است ایضاً با توضیحی در زیر.

کافکا اصلا حقوقدان بود و در یک شرکت بیمه کار می کرد. او از همین رهگذر به مسائل کارگری روزگارخود وقوف داشت و بدان می آندیشید و در این راستا پیشنهادهایی هم برای بهبود وضع کارگران داده بود. شاید به همین دلیل بوده است که در یکی از همین تاریکخانه ­ها فیلم­هایی قدیمی و سیاه ­سفید از چهره کارگری شهر پراگ در روزگار زندگانی کافکا به نمایش گذاشته بودند به طوری که هم گوشه هایی از زندگی مردم عادی و چهره معمولی حیات در پراگ آن زمان را نشان می داد و هم وضعیت کارگران به ویژه برای ساختن بناهای سنگی عظیم را به خوبی مجسم می کرد.

عبور از دهلیزهای تنگ و تاریک و ایستادن جلو این و آن تابلو وخواندن زیرنویس­های هرکدام البته وقت زیادی می خواست که ما نداشتیم. از برخی از این تابلوها و زیر نویس­ها عکس می گیرم که اگر روشنایی بی­حد بیرون و گرفتاری­های بی شمار روزهای بعد مجالی گذاشت بعداً ببینم و بر معرفت کافکائی خودم بیفزایم. اما انتشار این یاد داشت سردستی و ناقص را نمی توانم به امید کمال به تاخیر بیندازم برای آن که هیچ تضمینی نیست که به همین ایده کوچک هم بتوانم جامه عمل بپوشانم.

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی ورودی موزه کافکا در پراگ

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی

فرانتس کافکا

2- درویش دروغینِ اسلوواکی

برفراز قلعه قدیمی براتیسلاوا مرکز کشور نواستقلال یافته اسلواکی ناگهان در جمع چهره­های علمی و شخصیت­های سیاسی این کشور چشمم به تصویر وامبری افتاد با لباس مبدّلِ شرقی یعنی همان شال سفید و قبای بلندی که بر پشت ترجمه فارسی کتاب سیاحت درویش دروغین سال­ها پیش دیده بودم. اما این براتیسلاوا همان «پرس بورگ» قدیم است که در گذشته های دور یکی از شهرهای تاریخی مجار و مدتی (از1536تا 1783) مرکز پادشاهی مجارستان بوده و به دنبال انقلابات 1918-1919 و درست از 27 مارس 1919این نام، که قبلاً تنها برخی اسلواک های وطن پرست به­کار می بردند، نام رسمی این شهر شد که در دروان بلشویسم یکی از شهرهای مهم چکسلواکی و پس از فروپاشی 1990اینک به عنوان مرکز کشور کوچکِ اسلواکی با حدود پانصد هزار نفر جمعیت بر دو ساحل رود پرآوازه دانوب سرفرازانه و بی­سروصدا به حیات آرام خود ادامه می دهد. فاصله این شهر از پراگ مرکز جمهوری چک 290 کیلومتر و از وین پایتخت اتریش تنها 57 کیلومتر است از مرز مجارستان هم فقط 18 کیلومتر فاصله دارد به همین دلیل براتیسلاوا تنها پایتختی دانسته می شود که با دو کشور (اتریش و مجار) مرز مشترک دارد و نیز با وین به عنوان نزدیکترین دو پایتخت جهان به یکدیگر نامبردار­شده است.

اما چه شد که من در این سفر سیاحتی ازاین شهر سر در آوردم؟ بارها در کمیته اعزام استاد به خارج از کشور وزارت علوم نام براتیسلاوا به عنوان یکی از مراکز اروپایی که ما به آنجا استاد فارسی اعزام می کنیم به گوشم خورده بود و یک بار هم قرار بود یکی از همکارانم در دانشگاه فردوسی به این ماموریت برود که نشد و نرفت. توضیح عرض کنم که در دانشگاه این شهر البته کرسی ایران­شناسی و زبان فارسی به عنوان رشته اصلی وجود ندارد اما دانشجویان رشته عربی این دانشگاه می­توانند فارسی را به عنوان زبان خارجی انتخاب کنند که معمولاً هم می­کنند و معلم­های اعزامی ما به این دانشجویان که تعدادشان زیاد هم نیست فارسی درس می دهند. در نزدیکی این شهر، وین پایتخت اتریش اما آکادمی علوم و ایران­شناسی و کتابخانه بلندآوازه­ای دارد، که به دلایلی از ایران برای آن استاد اعزامی نداریم هرچند علاقه ما برای اعزام استاد و ارتباط علمی با اتریش فراوان است و تا کنون کوششهایی هم در این مسیر صورت گرفته که به ­نتیجه مطلوبی نرسیده است. ارتباط اندک ما با آکادمی وین را معمولاً استادان اعزامی به براتیسلاوا بر عهده دارند. از سال گذشته یکی از دوستان جوان من دکتر محمد راغب، که عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی تهران است، به این شهر اعزام شده و چون فهمیده بود که من در پراگ هستم دعوت کرد که سری به ایشان هم بزنیم به ویژه که دختر من با خواهر و همسر ایشان صمیمیتی داشت و سلسه­جنبان اصلی این سفرهم او بود.

اینک روز چهارشنبه 28 شهریور 1397 عصرگاهی با دوستانمان دکتر راغب و همسرشان بالای قلعه قدیمی این شهرهستیم و دانوب عظیم، که شهر زیبای براتیسلاوا را مثل چندین شهر دیگر اروپائی به دو بخش تقسیم کرده، در چشم انداز ما قراردارد.

قلعه قدیمی براتیسلاوا موسوم به «دژ دوین»(Devin Castle) یکی از قلاع کهن اروپا و مهمترین بنای تاریخی اسلواکیاست که بر فراز صخره ای به ارتفاع حدود 80 متر از سطح دانوب در دلتای محل اتصال رود موراوا(Morava)، که مرز اتریش و اسلواکی را تشکیل می هد، به دانوب واقع شده است. این دژ به دلیل موقعیت استراتژیک به صورت یکی از مهمترین قلاع مرزی موراوا با ایالت مجار در روزگار گذشته بوده است. این قلعه استراتژیک که نماد و سمبل سرزمین و تاریخ اسلوواکی است در سال 1805 به توسط نیروهای ناپلئون بکلی ویران شد که البته مدتی بعد آن را تقریباً به همان صورت پیشین بازسازی کردند به طوری که امروز بقایای دیوارهای کهن آن جابه جا در بنای جدید حفظ شده است. وفتی از پله ها بالا رفتیم در مدخل بنای اصلی قلعه بود که عکس وامبری یا همان هیات درویش دروغین در میان تابلوهای معروف شخصیت های سیاسی و فرهنگی منطقه نظرم را به خود کشید.

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی

دژ دوین منظره دیوارها و رودخانه

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی

خرابه های دژ دوین در 1805

بعد از ویرانی توسط ناپلئون

این­جا وامبری به عنوان یکی از شخصیت های فرهنگی اسلوواکی و ترک شناس و سیاح و خاور شناس سترگ معرفی شده که به چند زبان از جمله لاتین و چندین زبان زنده دنیای آن روز مانند آلمانی، عربی، ترکی و فارسی آشنا بود. آرمینیوس وامبری در 19 مارس 1832 در شهر کوچکِ سواتی پور که در آن روز جزو مجارستان بود، و امروز از نظر جغرافیایی در خاک اسلوواکی واقع شده، به دنیا آمد. پس از تحصیل علوم زمان و نشان دادن استعداد بالائی در فراگرفتن زبان راهی قسطنطنیه شد و بعد از شیفتگی به عثمانی در کسوت درویشی سنّی از طریق ترابوزان عازم تبریز، زنجان و قزوین شد و مدتی در شهرهای مرکزی ایران زیست و در معیت کاروانهای حج و جز آن سفر دور ودراز خود را آغاز کرد و سپس به آسیای مرکزی رفت مدتی در خیوه و بعد هم در سمرقند بود و باز از طریق ترکمنستان فعلی به افغانستان و خراسان سفر کرد. وی در این مشاهدات و پس از تحمل رنج­های فراوان به مشهد رسید و مورد استقبال اهالی آن شهر و دیگر شهرهای ایران قرارگرفت. وی به تجربه افغان ها را سنگدل ترین مردم و ایرانیان را متمدن ترین و مهمان نوازتری اهالی مسیر خود معرفی می­کند. زمانی که از میان ترکمن­ها می گذشت سنگدلی آنان و خشونت­هایی را که نسبت به اسرا و گروگان­های ایرانی دیده به قلم آورده و نشان داده که ترکمن ها در آن سال ها چگونه تنها از طریق باجگیری از بستگان همین اسرا و گروگان­ها گذرانِ زندگی می­کردند. در تمام این سفرها او در کسوت یک درویش مسلمان به همراه کاروان­ها نقل مکان می­کرد و ضمن رسالتی که برای جاسوسی دولت انگلیس در برابر روس­ها داشت، طوری عمل کرد که هیچکس به او مشکوک نشد. تنها یک بار وقتی در خیوه به او شک می کنند طوری زمینه را فراهم می کند که در سمرقند نه تنها از او رفع اتهام می شود، بلکه هدایای زیادی هم به کفاره این سوء ظن برای او تدارک می­بینند. وامبری پاداش این رنج­ها و صبوری­ها را یک بار از سلطان عبدالحمید ثانی در قسطنطنیه می گیرد(5000 لیره استرلینگ) و بار دیگر در وطن به این ترتیب که زمانی که به مجارستان باز می گردد به سمت استاد خاور شناس در دانشگاه بوداپست به کار مشغول می شود. وامبری در 15 سپتامبر 1913 درگذشت.

سال ها پیش که دل به جغرافیای تاریخی داده بودم و هرجا نام طوس و مشهد و تون را می دیدم از جا می جستم، کتاب سیاحت دوریش دروغین به ترجمه محمدحسین آریا را با شوق یک رمان از نظر گذرانیدم و با چهره دو گانه این مرد شیاد و همه­فن­حریف آشنا شدم و حالا در ولایت خودش تصویر او را در کسوت یک شخصیت بزرگ جهانی برخاسته از این دیار بر سینه دیواری در مدخل دژ دوین می بینم بر فراز تپه­ای در دل شهر براتیسلاوا.

زمین خدا چقدر کوچک و پای بندگان خدا چقدر برای دویدن ودیدن چالاک است!

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی

آرمینیوس وامبری

از فرانتس کافکا تا درویش دروغین اسلوواکی

وامبری در کسوت درویش دروغین

1861