ــــــــــــــــــــــــــــ
تو ذهن من، یک مرد، میخنده
با اون نگاه گرم و احساسیش
میخواد که لبخندامو بشماره
یک مرد با دوربینِ عکاسیش
.
یـک مرد تو ذهــن مـــن آوارس
کـم طاقتـه، حســاسه، لجبـــازه
دنیـــاش از دنیــای مـــن دوره
امـــا منـــو راحـــت نمـــیبـازه
.
چشمـاش گنـدم زاره خوشرنگه
دستـاش تـو موهامه، سردرگم
مـن تـو حصـــار خطّـِ قرمزهام
اون توی دستاش خوشهی گندم
.
اون توی دنیاش شاده، میخنده
مـن تـو نــخِ قرصـای اعصابم
دوره ازم، حتــــی نمــیدونـــه
این روزا شبهـارو نمیخوابــم
.
من دلبـــری کردن بلد نیستــم
اهل کـرشمه، نــاز هم نیستــم
مــن مثـــه آدم گندهها، محکــم
قاطع، مصمم، سخت، وامیستم
.
من سنگم اون جنس تنش شیشست
تــو ذهن من گیــر کـرده بیچاره
نــه راهِ پـس داره، نـــه راهِ پیـش
اونـم همـش فکــر و خیــال داره
.
من تــوی دنیـــای پر از ممنــوع
دورم رو هر شب مین مـیچینم
اون تـوی دنیــای خـــودش آزاد
مــن توی انفـــــرادی مــیشینم
.
شبهای من با شعر صبح میشه
اون تـوی کـافههاست با سیـگار
اون دورشو آدمهــا پُـر کـردن
دور منــو در، پنجره، دیــوار
.
من زندگیمـو خواب مـیبینم
اون با همه رویـاها همدستـه
یک عمرو از یک شهـر ترسیدم
اون رو همه چشماشو میبسته
.
یـک مرد تو ذهــن مـــن آوارس
کـم طاقتـه، حســاسه، لجبـــازه
دنیـــاش از دنیــای مـــن دوره
امـــا منـــو راحـــت نمـــیبـازه
.
من از نگاه شهر میترسم...
.
متینه_ادیبان_زاده
97/10/7
.
.
تو ذهن من، یک مرد، میخنده
با اون نگاه گرم و احساسیش
میخواد که لبخندامو بشماره
یک مرد با دوربینِ عکاسیش
.
یـک مرد تو ذهــن مـــن آوارس
کـم طاقتـه، حســاسه، لجبـــازه
دنیـــاش از دنیــای مـــن دوره
امـــا منـــو راحـــت نمـــیبـازه
.
چشمـاش گنـدم زاره خوشرنگه
دستـاش تـو موهامه، سردرگم
مـن تـو حصـــار خطّـِ قرمزهام
اون توی دستاش خوشهی گندم
.
اون توی دنیاش شاده، میخنده
مـن تـو نــخِ قرصـای اعصابم
دوره ازم، حتــــی نمــیدونـــه
این روزا شبهـارو نمیخوابــم
.
من دلبـــری کردن بلد نیستــم
اهل کـرشمه، نــاز هم نیستــم
مــن مثـــه آدم گندهها، محکــم
قاطع، مصمم، سخت، وامیستم
.
من سنگم اون جنس تنش شیشست
تــو ذهن من گیــر کـرده بیچاره
نــه راهِ پـس داره، نـــه راهِ پیـش
اونـم همـش فکــر و خیــال داره
.
من تــوی دنیـــای پر از ممنــوع
دورم رو هر شب مین مـیچینم
اون تـوی دنیــای خـــودش آزاد
مــن توی انفـــــرادی مــیشینم
.
شبهای من با شعر صبح میشه
اون تـوی کـافههاست با سیـگار
اون دورشو آدمهــا پُـر کـردن
دور منــو در، پنجره، دیــوار
.
من زندگیمـو خواب مـیبینم
اون با همه رویـاها همدستـه
یک عمرو از یک شهـر ترسیدم
اون رو همه چشماشو میبسته
.
یـک مرد تو ذهــن مـــن آوارس
کـم طاقتـه، حســاسه، لجبـــازه
دنیـــاش از دنیــای مـــن دوره
امـــا منـــو راحـــت نمـــیبـازه
.
من از نگاه شهر میترسم...
.
متینه_ادیبان_زاده
97/10/7
.
.