قاصدکی پَر میزند


قاصدکی پَر میزند

او میشناسد منو چهره ی غمناک منو شب ِبعدِ دی ماه بود گفتم دلَت با او بود؟ چه بی هوا نامَرد شد دستهای کی جادو شد؟ ماتم زدی شبِ منو... پَرهای این پرواز مُرد چه غصه ها دلم خورد... شبها و یاد چشمشاعر:پری سوری(پریزاد)

او میشناسد منو
چهره ی غمناک منو
شب ِبعدِ دی ماه بود
گفتم دلَت با او بود؟
چه بی هوا نامَرد شد
دستهای کی جادو شد؟
ماتم زدی شبِ منو...
پَرهای این پرواز مُرد
چه غصه ها دلم خورد...
شبها و یاد چشم او
آروم بود صدای او
فریاد میزند برو!!!
احساس بـود؟! در قلب او...
من آه می کشم و تو
لبخند میزنی به او
شکوفه ها یخ میزند
قاصدکی پَر میزند
همدست طوفان میشوم
دنیـارو، میریزم به هم
من رعد و برق میشوم
زمین به آسمون بَرَم...
برو توکل کن خدا
سَرد شوم
با گریه همدست شوم
توبه کنم از عشق او
دل بکنم از کینه ات
رها کنم حسّ تورو...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


مصدومیت عالیشاه تا چه حد جدی است؟