حرفها دارد نگاهت با نگاه خسته من
درد دل ها دارد اکنون با دل بشکسته من
سوز دارد بی صدا محو تماشای تو بودن
ناله ها در خود بریزد این زبان بسته من
حسرت گل دادن تو همچو داغی ماند بر دل
باغبان بودم برایت آخرین گلدسته من
خاطرات با تو بودن وصله روح و تنم شد
لاشه ای برجای ماند و خاطر بگسسته من
عمر من بی نو بهاران طی شد و آمد زمستان
در جوانی پیر گشته کودک نورسته من
درد دل ها دارد اکنون با دل بشکسته من
سوز دارد بی صدا محو تماشای تو بودن
ناله ها در خود بریزد این زبان بسته من
حسرت گل دادن تو همچو داغی ماند بر دل
باغبان بودم برایت آخرین گلدسته من
خاطرات با تو بودن وصله روح و تنم شد
لاشه ای برجای ماند و خاطر بگسسته من
عمر من بی نو بهاران طی شد و آمد زمستان
در جوانی پیر گشته کودک نورسته من