دنیای زیبا
اول ، به سلامی ، به دلم ، جای نمودی
جان ، عاشقِ آن چشمِ فریبای ، نمودی
لاجرعه مرا ، عشقِ تو یکباره ، تهی کرد
بی وقفه ، پر از عشق و ، تمنای نمودی ...!
از خویش بریدم ، دگر اکنون خودِ عشقم
عشقم تو مرا واردِ این وادیء زیبای ، نمودی
خوابم اگر اکنون و ، اگر بی خود و مستم
صد شکر ، مرا واردِ زیباییء دنیای ، نمودی ...!
الحق که همه عمر ، به بیگانگی از عشق هدر شد
آزادم از آنروز که دل عاشقِ آن زلفِ چلیپای نمودی
چون میگذرد ، به که به شادی ، گذرد عمر
شادم که مرا ، عاشقِ آن قامتِ رعنای ، نمودی ...!
بی عشق نشاید ، که دلی زنده بماند
ای عشق ، تو این مرده دل ، احیای نمودی
با عشق تو فرهاد ، بر این کوه بتازد ، گل نازم
شیرین ، به نگاهی دلِ بیمار ، مداوای نمودی ...!
جهانبخش مرشدی
اول ، به سلامی ، به دلم ، جای نمودی
جان ، عاشقِ آن چشمِ فریبای ، نمودی
لاجرعه مرا ، عشقِ تو یکباره ، تهی کرد
بی وقفه ، پر از عشق و ، تمنای نمودی ...!
از خویش بریدم ، دگر اکنون خودِ عشقم
عشقم تو مرا واردِ این وادیء زیبای ، نمودی
خوابم اگر اکنون و ، اگر بی خود و مستم
صد شکر ، مرا واردِ زیباییء دنیای ، نمودی ...!
الحق که همه عمر ، به بیگانگی از عشق هدر شد
آزادم از آنروز که دل عاشقِ آن زلفِ چلیپای نمودی
چون میگذرد ، به که به شادی ، گذرد عمر
شادم که مرا ، عاشقِ آن قامتِ رعنای ، نمودی ...!
بی عشق نشاید ، که دلی زنده بماند
ای عشق ، تو این مرده دل ، احیای نمودی
با عشق تو فرهاد ، بر این کوه بتازد ، گل نازم
شیرین ، به نگاهی دلِ بیمار ، مداوای نمودی ...!
جهانبخش مرشدی