از دایره ی جام بلا هیچ لبی ایمن نیست
تا ساقی میخانه ی غم ، حضرت یار است خوشیم
آنجا که زند سنگ زمان بر دل آینه ی ما
آواز شکستن ماست : " او راس کار است خوشیم "
آن طاق و دو ابرو و خم گونه چه ها کرد شبی
نا دیده ببوسم سخنش گر حکم دار است خوشیم
جانا به بهشتم ببری یا ته دوزخ چه تفاوت
هر جا که روم صاحب آن خانه نگار است خوشیم
ای چنگ چه بیهوده زنی بر سر دیوانه ی ما
کین جود وجودم همه از جنس سه تار است خوشیم
ای دوست اگر خانه خراب و دل و دین نقش بر آب
با یاد تو در قعر زمین سنگ ، عیار است خوشیم
شاهد منشین بر صف منصب پرستان ریایی
تا قبله ما مرحمِ بر کودک افتاده به کار است خوشیم
تا ساقی میخانه ی غم ، حضرت یار است خوشیم
آنجا که زند سنگ زمان بر دل آینه ی ما
آواز شکستن ماست : " او راس کار است خوشیم "
آن طاق و دو ابرو و خم گونه چه ها کرد شبی
نا دیده ببوسم سخنش گر حکم دار است خوشیم
جانا به بهشتم ببری یا ته دوزخ چه تفاوت
هر جا که روم صاحب آن خانه نگار است خوشیم
ای چنگ چه بیهوده زنی بر سر دیوانه ی ما
کین جود وجودم همه از جنس سه تار است خوشیم
ای دوست اگر خانه خراب و دل و دین نقش بر آب
با یاد تو در قعر زمین سنگ ، عیار است خوشیم
شاهد منشین بر صف منصب پرستان ریایی
تا قبله ما مرحمِ بر کودک افتاده به کار است خوشیم