غوغای فریاد


غوغای فریاد

من در شب زلف تو جا ماندم در پیچ وتاب موج تنهایی چشم دلم مانده به راه تو بار دگر چون سوی من آیی جانم رسیده بر لب از هجران از مرز تن پر میکشم سویت پنهان کنم روی از همه عالم حیران چوگشتم از مهشاعر:زهراداودی(داناک )

من در شب زلف تو جا ماندم
در پیچ وتاب موج تنهایی
چشم دلم مانده به راه تو
بار دگر چون سوی من آیی
جانم رسیده بر لب از هجران
از مرز تن پر میکشم سویت
پنهان کنم روی از همه عالم
حیران چوگشتم از مه رویت
گشته سکوت، غوغای فریادم
برد از دل من طاقت وصبرم
در آسمان پاک چشمانت
باران مهجور در دل ابرم
تا قعر جانم ،شعله زد آتش
صبحی نباشد در پی شامم
ترسم بگردد فالم و گردد
از باده وصلت،تهی جامم
دنیای من حول تو میچرخد
من در پی تو، دور دنیا را
گویی نباشد، نقطه پایان
این چرخش جانانه ما را..

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انفجار حین مهار آتش در مغازه نقاشی خودرو در رشت