گفتی به روز آخر
عاشقترین تو بودی
باور نداشتمش حیف
این راستی که گویی
روزی خیال نابی
با خود مرا درآمیخت
نامت ز چشم خیسم
آرام چو شبنم آویخت
سوزی رسد به قلبم
اکنون که دوره گردم
این جمله حق من بود
لعنت به هر چه کردم
تا روزگار چنین است
شادی فرار ز دیده است
مرگ مرا تو بنگر
گویی خزان رسیده است
عاشقترین تو بودی
باور نداشتمش حیف
این راستی که گویی
روزی خیال نابی
با خود مرا درآمیخت
نامت ز چشم خیسم
آرام چو شبنم آویخت
سوزی رسد به قلبم
اکنون که دوره گردم
این جمله حق من بود
لعنت به هر چه کردم
تا روزگار چنین است
شادی فرار ز دیده است
مرگ مرا تو بنگر
گویی خزان رسیده است