یوسف و زلیخا


یوسف   و   زلیخا

سرنوشت آن شد که یوسف از پدر دور باشد از جفای ده پسر ده برادر طفلکی را بی گناه از حسد انداختند در قعر چاه کاروانی آمد آنجا بهر آب تشنه از گرمای روز و آفتاب دلو را انداختند در چاه آب یوسفشاعر:علی باقری

سرنوشت آن شد که یوسف از پدر
دور باشد از جفای ده پسر

ده برادر طفلکی را بی گناه
از حسد انداختند در قعر چاه

کاروانی آمد آنجا بهر آب
تشنه از گرمای روز و آفتاب

دلو را انداختند در چاه آب
یوسف آویزان شد آمد با طناب

خارج از چاه ستم شد ناگهان
ساکت و مبهوت اهل کاروان

کیست این کودک چرا اینجاست او
وه چه جذاب و چقدر زیباست او

در نهایت مالک آن کاروان
برد یوسف را میان بردگان

مالک آگه بود از اخبار مصر
رفت بعد از مدتی بازار مصر

چهره ی یوسف میان بردگان
جلوه گر بود همچو ماه آسمان

چون زلیخا می گذشت از آن مکان
دید یوسف را میان بردگان

بی درنگ او را ز اربابش خرید
رتبه داد و در مقامی بر گزید

حسن روز افزون یوسف شد سبب
تا زلیخا عشق ورزد روز و شب

دل چو گیسویش شده در پیچ و تاب
ذکر یوسف بر لبش بیدار و خواب

مبتلای عشق را جز وصل یار
نیست درمانی بدان ای هوشیار

در اتاق خلوتی روزی نشست
خواست یوسف را سپس درها رو بست

عاشقانه گفت با دلبر چنین
رو به من کن چهره ی من را ببین

یوسف زیبا رخ نیکو جمال
بعد مدت ها شده وقت وصال

جان من لبریز شد از عشق تو
من مهیای توام نزدیک شو

گفت یوسف می برم بر حق پناه
دامن آلودن زمن هرگز مخواه

ساعتی غفلت ز انجام گناه
تا ابد شرمندگی پیش اله

نیستم من اهل این اعمال زشت
گر چه باشی بهتر از حور بهشت

شد فراری چون کبوتر از قفس
کرد تعقیبش زلیخا یک نفس

گر چه درها یک به یک مقفول بود
لطف رحمان از کرم آن را گشود

باز شد درها و یوسف شد رها
آفرین بر آنکه عشقش شد خدا

هر که با اخلاص شد جذب اله
شد منور بهتر از خورشید و ماه

هرکه فرمان برد از دیو درون
شد سیه روز و نگون بخت زبون

با عرض سلام

از دوستان در خواست دارم شعرم را نقد کنند
بدیهی است پیشنهادات و انتقادات سازنده شماباعث پیشرفت بنده خواهد شد

با تشکر . علی باقری خورآبادی


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تهران رکورددار چند قلوزایی