کتاب چـشمانش گـمانم آیـتی داشت
با عین و شین و قاف،روایتـی داشت
گل شب بو به مشام شب های من
باغچه ی نفس هایش،طراوتی داشت
زخم های جا مانده گر چه عمیق بود
مرحمی ز حنای دستش،شفاعتی داشت
خط میبردم فصل فصل بهارش را
یـک قنـاری در گلویش،تـلاوتی داشت
هر انچه را سروده ام به آسمان بردم
خـدا برای دعاها مان ،اجـابتی داشـت
با عین و شین و قاف،روایتـی داشت
گل شب بو به مشام شب های من
باغچه ی نفس هایش،طراوتی داشت
زخم های جا مانده گر چه عمیق بود
مرحمی ز حنای دستش،شفاعتی داشت
خط میبردم فصل فصل بهارش را
یـک قنـاری در گلویش،تـلاوتی داشت
هر انچه را سروده ام به آسمان بردم
خـدا برای دعاها مان ،اجـابتی داشـت