اِشغالم توام دیگر، انگار فلسطینم
آواره ی این قصه از دوره ی دیرینم
نابودم و سمت من لرزید و نمی دانی
یکسان شده با خاکم، ویرانه تر از اِینم
سیراب عطش گشتم در فصل حضور تو
یک شعر جنوناکم، سرشار مضامینم
یارای نبردم کو با اَرتش چشمانت؟
من کشته ی این جنگم، آماده ی تدفینم
همزاد دلم گشته، زخمی که نگاهت زد
ای کفر تو ایمان و ای درد تو تسکینم
آواره ی این قصه از دوره ی دیرینم
نابودم و سمت من لرزید و نمی دانی
یکسان شده با خاکم، ویرانه تر از اِینم
سیراب عطش گشتم در فصل حضور تو
یک شعر جنوناکم، سرشار مضامینم
یارای نبردم کو با اَرتش چشمانت؟
من کشته ی این جنگم، آماده ی تدفینم
همزاد دلم گشته، زخمی که نگاهت زد
ای کفر تو ایمان و ای درد تو تسکینم