به گزارش ایسنا، در اتاق رئیس ستاد دیه نشسته و منتظر آمدن سوژه موردنظر هستم، شنیدهام زندانی زن تحصیلکرده است که به علت بدهی چند صدمیلیونی به زندان افتاده است، در ذهنم سؤالات را بالا و پایین میکنم، زنی با خوشحالی وارد اتاق میشود و به رئیس ستاد میگوید: «میخواهم یک زندانی آزاد کنم، باید چهکار کنم؟ چقدر باید بپردازم» روی صندلی مینشیند؛ آهی میکشد و تأکید میکند: «میخواستم دو زندانی آزاد کنم اما مشکلی برایم پیش آمد و نتوانستم، حالا میخواهم یک زندانی را آزاد کنم و بعد از ماه رمضان هم انشالله زندانی بعدی را آزاد میکنم»
رئیس ستاد دیه فرم مخصوص را به زن خیر میدهد و توضیحات لازم را میگوید، ناگهان خانمی با چشمان گریان به همراه دختربچهای وارد میشود، اشک امانش نمیدهد و مستأصل است، میگوید: « نمیدانم چهکار کنم؛ وسایل خانهام را فروختهام، پیش چه کسی بروم التماس کنم؛ تلویزیون شکستهای دارم که همسایه برایم آورده است؛ صاحبخانه جوابم کرده و حالا فقط یکمیلیون تومان پول پیش دارم و نمیتوانم خانهای اجاره کنم؛ همسرم بر روی تاکسی اجارهای کار میکند و ماهی 500 هزار تومان اجاره تاکسی را میدهد و چیزی نمیماند، شما بگویید چهکار کنم؟»
از صحبتهایش متوجه میشوم که همسرش به علت چک برگشتی به زندان افتاده اما با کمک ستاد دیه توانسته است، 75 میلیون تومان وام دریافت کند و چکهایش را پاس کند؛ حالا که آزاد شده است توان پرداخت قسطهای وام را ندارد و قسطهایش عقبمانده است؛ دخترک را نشان میدهد و میگوید: «امسال دو تا تجدید داشته که همه به خاطر این مشکلات است» دخترک روسریاش را مرتب میکند و خودش را جمعوجور میکند، شرمندگی در چشمانش موج میزند.
رئیس ستاد دیه بعد از بررسی پروندهاش میگوید: به کمک وام، همسرش از زندان آزاد شده و قسطهای وامش را تا حد ممکن کم کردهایم اما باز توان پرداخت ندارد، باید خیری برایش پیدا و بررسی کنیم، اگر میشود قسطهای وامش را کمتر میکنیم که نیاز است از بانک استعلام بگیریم و دست ما نیست.
نگاهم به زن خیر میافتد با نگرانی به زن نگاه میکند و اشک در چشمانش حلقهزده است، نیمنگاهی به فرم داخل دستش میاندازد و با صدایی آرام میگوید: انشالله که مشکل همه حل شود.
خبری از سوژه موردنظرم نیست و میگویند مشکلی برایش پیشآمده و امروز نمیتواند بیاید، صدای زن خیر را میشنوم که میگوید: « حتماً میخواهم تا پایان ماه رمضان یک زندانی آزاد کنم».
به سراغش میروم از گفتن نامش امتناع میکند و نمیخواهد نامش فاش شود، میپرسم چه شد که به فکر آزاد کردن زندانی افتادید و اصرار دارید که در ماه رمضان این اتفاق بیفتد؟ آهی از دل میکشد و میگوید: چند روزی بیشتر از ماه رمضان باقی نمانده است و نذر کردهام که در این ماه این اتفاق بیفتد؛ چند سال پیش همسرم تصادف کرد و در ماه رمضان به زندان افتاد حالا من میخواهم در این ماه مبارک زندانی آزاد کنم.
با تعجب میگویم همسرتان به خاطر تصادف به زندان افتاد، مگر مقصر بود؟
دوباره میگوید اسمم را ننویس تا امروز اجازه ندادم کسی از بدبختیهایم بفهمد؛ شوهرم واقعاً مقصر نبود ولی مقصر شناخته شد و با خانوادهای درگیر شدیم که وضع مالی خوبی داشتند.
انگار نمیخواهد روز تصادف برایش یادآوری شود، نفس عمیقی میکشد و میگوید: همسرم در شرکت کار میکرد، ماشین خریده بودیم و یک نفر بر روی ماشینمان کار میکرد؛ قسطهای ماشین مانده بود بنابراین همسرم تصمیم گرفت با ماشین مسافرکشی کند، آن روز هم مسافر داشت که در جاده آبیک- قزوین تصادف کرد.
میپرسم چه بلایی سر مسافران آمد؟ میگوید یک فوتی در ماشین ما و دو فوتی در ماشین مقابل، مقصر همسرم نبود؛ ماشین آنها پاترول بود که با یک اتوبوس برخورد میکند و از جاده منحرف میشود، همسر من با دیدن انحراف پاترول ترمز میکند اما آن ماشین به ماشین ما برخورد میکند و هر دو اتومبیل معلق میشوند.
از مردی میگوید که طلافروشی معروفی در تهران دارد و در این تصادف پسرش کشته میشود، « آنها وضع مالیشان خوب بود اما رضایت ندادند، حتی برای مسافران ماشین ما هم وکیل گرفتند و آنها را نیز ترغیب کردند که رضایت ندهند، شوهرم باید دیه سه نفر را پرداخت میکرد اما پولی نداشتیم و به زندان افتاد، اگرچه مقصر نبود»
طی مصاحبه اصرار دارد که نشان دهد همسرش مقصر نبوده و با عشق از او میگوید: « همسرم تحصیلکرده است، نمیتوانستم ببینم که در زندان است، خیلی تلاش کردم که رضایت بگیرم اما نشد، یک روز قاضی «قاسمی» حرفهایم را گوش کرد و در حقم پدری کرد، همه میآمدند و میگفتند که شوهرمان زندان است و میخواهیم طلاق بگیریم اما من پای همسرم ماندم».
این زن عاشق پس از تلاشهای فراوان توانسته بود حکم رأی باز برای همسرش بگیرد، همسرش بهواسطه تحصیلات عالیه درنتیجه حکم رأی باز باید دوران محکومیتش را در دادگستری آبیک طی میکرد، همه اینها را مدیون قاسمی همان قاضی پرونده میداند و میگوید: «کم در حقم پدری نکرده است».
از روزهایی میگوید که بهطور پنهانی از خانواده اصیل قزوینیاش ماشین لباسشویی و وسایل خانه را فروخته است، حتی حلقه نامزدیاش را؛ انگشترش را نشانم میدهد و میگوید: این را از مشهد گرفتهام و مادرم هنوز نمیداند حلقهام را فروختهام میدانی که قزوینیها چقدر روی حلقه حساس هستند، شش سال درگیر بودم و تلاش میکردیم که هزینه دیه را تأمین کنیم.
زن خیر نگاهی به زن مستأصل میاندازد، زن آرام شده است و امیدوار است بازهم ستاد دیه کمک کند تا قسطهایش کمتر شود؛ میگوید: میگویند از هر دست بدهی از همان دست میگیری، در آن روزهای سخت یک عده به ما کمک کردند و حالا ما هم میخواهیم کمک کنیم تا یک زندانی غیر عمد آزاد شود.
از کمک ستاد دیه میپرسم و میگوید: راستش را بخواهی اغلب افراد به ستاد دیه بدبین هستند و میگویند این ستاد پولهای گلریزان و خیرین را میگیرد و برای خودش خرج میکند؛ درحالیکه اینطور نیست و شوهر خودم به کمک ستاد دیه آزاد شده، خیلیها را میشناسم که از این طریق آزاد شدند.
میگوید ستاد دیه کمک کرد و نصف دیه هر سه نفر را داد و ما هم با قرض توانستیم نصف دیگرش را پرداخت کنیم، همسرم روزها در دادگستری دوره محکومیتش را میگذراند و شبها با تایپ و کارهای کامپیوتری پول درمیآورد برای به دست آوردن پول هر کاری ازجمله بنایی انجام داد.
آن روزها پسرم یکساله بود و با سختی در دادگاههای قزوین به دنبال راهحل بودم، پیش از آن لباس شستن بلد نبودم اما دیگر با دست لباس میشستم و خیلی از شبها غذا نداشتیم، همه وسایل خانه را فروختم، امسال پسرم کلاس هشتم است و آمدهام در ماه رمضان زندانی آزاد کنم.
میگویم حالا وضعیت زندگیتان چطور است؟
با لبخند از این روزهایش میگوید: زندگی سختی را تحمل کردم اما همیشه باور داشتم که خدا همهجا هست و به وقتش کمکم میکند، حالا همسرم استاد دانشگاه است و زندگیمان رونق گرفته، بهمرور زمان زندگیمان را دوباره ساختیم، از زمانی که ستاد دیه کمک کرد و بدهیهایمان تمام شد دیگر زندگیمان به روال عادی برگشت.
همانطور که لبخند رضایت بر لب دارد فرم را در پاکت میگذارد و خطاب به رئیس ستاد دیه؛ میگوید اجازه بدهید بروم منزل و با همسرم مشورت کنم که چند زندانی آزاد کنیم او هم در این کار شریک است، با آرامش اتاق را ترک میکند و من همچنان استیصال زنی را میبینم که برای کمک به اینجا آمده است و با خود میگویم چقدر خوب است که انسان از مالش ببخشد و شادی را به خانه این مردم بیاورد، از هر دست بدهی از همان دست میگیری!
انتهای پیام