برقرنطینه ی رویای تو محکوم شدم
غرق حسرت به تماشای تو محکوم شدم
مهر انکار به لب های عطش ناک زدم
پای آن چوبه ی فردای تو محکوم شدم
چین فریاد به دامن زده مختوم شدم
رقص بادم که به پروای تو محکوم شدم
دست درباور دنیای سکوتم زده ام
برقسم خورده ی لب های تو محکوم شدم
عین هربارشمردن به قفس خط زده ام
بازشیدا به تقاضای تو محکوم شدم
اعترافم شده رویای بهارم چه شده
بی گناهم که چنین جای تو محکوم شدم
تاکه آیینه ی تقدیر به دستم افتاد
تیرغم زد به سرم پای تو محکوم شدم
مهرنازلامعی
غرق حسرت به تماشای تو محکوم شدم
مهر انکار به لب های عطش ناک زدم
پای آن چوبه ی فردای تو محکوم شدم
چین فریاد به دامن زده مختوم شدم
رقص بادم که به پروای تو محکوم شدم
دست درباور دنیای سکوتم زده ام
برقسم خورده ی لب های تو محکوم شدم
عین هربارشمردن به قفس خط زده ام
بازشیدا به تقاضای تو محکوم شدم
اعترافم شده رویای بهارم چه شده
بی گناهم که چنین جای تو محکوم شدم
تاکه آیینه ی تقدیر به دستم افتاد
تیرغم زد به سرم پای تو محکوم شدم
مهرنازلامعی