آواره


آواره

آنقدر خورت شدم پنداشتی دیوانه ام ساده لوحی بین چه خوش بنشسته ای بر شانه ام ظلم ها بنموده ای بر من نمیدانم چرا روی هرلج بازی ات راندی مراازخانه ام چون گلی بودم شدم پرپربدستانِِ تو من اینشاعر:علی اصغر تقی پور تمیجانی


آنقدر خورت شدم پنداشتی دیوانه ام
ساده لوحی بین چه خوش بنشسته
ای بر شانه ام

ظلم ها بنموده ای بر من نمیدانم چرا
روی هرلج بازی ات راندی مراازخانه
ام

چون گلی بودم شدم پرپربدستانِِ تو
من
این چنین شد سر نوشتم کرده ای افسانه ام

بربیابان بسته ام دل عهدکردم باخودم
بعداین باشد بیابان خانه هم کاشانه ام

همچنان پروانه می گشتم به دورت من مدام
از چه سوزاندی چوشمعی این پَرِ
پروانه ام

چون توپیمانت شکستی روی جورت
بیوفا
بسته ام پیمان به ساقی با تو من بیگانه ام

گرتو می خواهی بدانی برچه مشغولم
کنون
بریکی دستم خُمی دستی دگر پیمانه ام

بس که نیرنگی نمودی بر من ازجورو جفا
رو دگر وحشت نمااز حالتِِ خصمانه ام

حیف شدعمرم ازآنروزی توگشتی یار
من
ریختم بر زیر پایت عمر چون شاهانه
ام

لطف کن جامی دگر ساقی که تا مستم
کنی
کن دگرگون هم مراباحالتی مستانه ام

داده ای آن باده ای گلگون بدستم ساقیا
حتم دارم تاابدمست ازمیی جانانه ام

ای(خزان)ناله مکن از دست هر خار
خسی
عاقلان دانند من هم نیکمودردانه ام


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال حافظ روزانه شنبه 1 اردیبهشت 1403 با معنی و تفسیر دقیق