جز تو ای یار که در دیده ی گریان منی
هیچکس نیست که یک دم بنشیند به نگاه
آتش فاصله ها سوخت تر و خشک مرا
شد جهنم به جفای تو مهیا و براه
نیک کردم که سزایم گل و پروانه دهند
آن کشیدم ز نکوئی که غرقاب گناه
صندل صبر مرا گاه نکردی تو به پا
تا بدانی که چها می کشم از صبرِ سیاه
منکه دیهیم گل ست آنچه گذارم بسرت
از چه ریزی بسرم خاک تو بیگاه و بگاه
دشمن از دوستی من به امان نامه رسید
عجب ست گر که نگیری به کنارم تو پناه
به عطوفت نگریستم به هر خشم و غضب
که مگر بگذری و کوه نسازی تو زکاه
بخت ویرانه ی ما بوف سیه می طلبید
که نخوابد ز فراقت همه شب تا به پگاه
منکه مرجانه ی مهرم ته دریاها سوخت
تو بپا تا نزند آتش ات این مهر گیاه
گرچه سودابه نبودم ،تو سیاوش گشتی!
تا ز داغت شکند شیشه ی شادی سپاه
آه از آن لاله که از لابه ی من سر،خم کرد
آه از این عمر که با مرگ وفا شد کوتاه
قبله ی قلب من اینجاست قسم یاد کنید
نگذارید که شود حاصل این شعر تباه
خبرم را برسانید به پیغمبر عشق
به همان غایب غم دیده ی مملو ز آه
ای به توران تمنای تو تن داده دلم
منم آن عاشق از عشق تو افتاده به چاه
رستمم شو که مگر سنگ ز دل بردارم
تا در آید ز محاق شب هجران رخ ماه
همچنان بسط نشستم به خیالت ایدوست
گرچه شد دست من از دامن مهرت کوتاه.
هیچکوره ای
از کلام من خالی نیست
و هیچ انبانه ای از سکوت تو
ا ف س و س
هیچکس نیست که یک دم بنشیند به نگاه
آتش فاصله ها سوخت تر و خشک مرا
شد جهنم به جفای تو مهیا و براه
نیک کردم که سزایم گل و پروانه دهند
آن کشیدم ز نکوئی که غرقاب گناه
صندل صبر مرا گاه نکردی تو به پا
تا بدانی که چها می کشم از صبرِ سیاه
منکه دیهیم گل ست آنچه گذارم بسرت
از چه ریزی بسرم خاک تو بیگاه و بگاه
دشمن از دوستی من به امان نامه رسید
عجب ست گر که نگیری به کنارم تو پناه
به عطوفت نگریستم به هر خشم و غضب
که مگر بگذری و کوه نسازی تو زکاه
بخت ویرانه ی ما بوف سیه می طلبید
که نخوابد ز فراقت همه شب تا به پگاه
منکه مرجانه ی مهرم ته دریاها سوخت
تو بپا تا نزند آتش ات این مهر گیاه
گرچه سودابه نبودم ،تو سیاوش گشتی!
تا ز داغت شکند شیشه ی شادی سپاه
آه از آن لاله که از لابه ی من سر،خم کرد
آه از این عمر که با مرگ وفا شد کوتاه
قبله ی قلب من اینجاست قسم یاد کنید
نگذارید که شود حاصل این شعر تباه
خبرم را برسانید به پیغمبر عشق
به همان غایب غم دیده ی مملو ز آه
ای به توران تمنای تو تن داده دلم
منم آن عاشق از عشق تو افتاده به چاه
رستمم شو که مگر سنگ ز دل بردارم
تا در آید ز محاق شب هجران رخ ماه
همچنان بسط نشستم به خیالت ایدوست
گرچه شد دست من از دامن مهرت کوتاه.
هیچکوره ای
از کلام من خالی نیست
و هیچ انبانه ای از سکوت تو
ا ف س و س