فرق ققنوس و سیمرغ؛ آیا این دو پرنده یکی هستند؟
در ادبیات کلاسیک، سیمرغ و ققنوس هر دو پرندههای اسطورهای افسانهای هستند، اما تعاریفی متفاوت دارند. در این مطلب با فرق ققنوس و سیمرغ آشنا میشوید.
ستاره | سرویس سرگرمی - وجود شباهتهای زیاد بین دو پرنده سیمرغ و ققنوس، اسطورهای و افسانهای بودن هر دو و مشابه بودن صفات آنها، سبب شده است تا بسیاری بر این باور باشند که این دو یکی هستند و یا یکی دنباله دیگری است؛ در صورتی یکی خواندن آنها امری اشتباه است. لازم به ذکر است که نمیتوان یک معنا و مفهوم به هر کدام از این اسطورهها داد و در این مطلب تنها سعی کردهایم تا توضیحی مختصر، ولی مفید را در اختیار شما بگذاریم؛ بنابراین در ادامه ابتدا تعاریف این دو پرنده و جایگاه آنها در ادبیات فارسی را خواهیم آورد و سپس با بررسی فرق ققنوس و سیمرغ با شما خواهیم بود.
تعریف ققنوس
افسانه این پرنده به این صورت است که هر پانصد تا هزار سال یک بار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد به منقار خویش آتشی میافروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید میآید که بلافاصله آتش میگیرد و میسوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد میشود. تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن که بتواند زاده شود ابتدا میخواهد که بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. ققنوس در اغلب فرهنگها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شدهاست. البته به دلیل صدای خوشی که دارد در برخی از فرهنگها معتقد هستند موسیقی از آوای او پدید آمده است. همچنین در فرهنگ اسطورهای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته میشود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب میشود.
ققنوس در ادبیات ایران
تعریف سیمرغ
سیمرغ در ادبیات ایران
سیمرغ همچنین نقش مهمی در داستانهای شاهنامه دارد. آشیانه او کوه اسطورهای قاف بوده و در شاهنامه فردوسی دو چهره متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفتخوان اسفندیار) دارد. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، ولی حضور سیمرغ یزدانی با تولد زال آغاز میشود؛ در این جا همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند و به رستم در نبرد با اسفندیار روئین تن یاری میرساند.
گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ سفری را آغاز میکنند. هفت وادی به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر. در پس آنها در هر مرحله گروهی از مرغان از راه بازمیمانند و به بهانههایی پا پس میکشند. تا اینکه پس از عبور از هفت مرحله از گروه انبوهی از پرندگان تنها سیمرغ باقی میماند و با نگریستن در آینه حق درمییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند. در اینجا سیمرغ نماد حکمت و خرد تمام و بینقص است که پاسخ تمام پرسشها را در خود دارد. در واقع با واکاوی در منطق حکمی و عرفانی عطارنیشابوری میتوان به فهم این نکته رسید که سیمرغ شدن، طلب یا تلاشی برای رسیدن از کثرت به وحدت است.بیشتر بخوانید: ۵ داستان کوتاه از شاهنامه (خواندنی ترین داستان های شاهنامه)
فرق ققنوس و سیمرغ
۴. سیمرغ با توجه به اشعار ایرانی به عنوان موجودی فراطبیعی، انتزاعی، لاهوتی و متصل به دانای کل مطرح است؛ اما ققنوس در شعر نیما بازگشت به سنتِ تفکر عرفانی و گرایشِ به جهان ماورای طبیعی نیست و ویژگیهای ممتاز زمینی دارد. البته عطار نیشابوری ققنوس را هم خیالی میداند.
نمونه شعر فارسی درباره سیمرغ و ققنوس
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت میکند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
تو مرغ آشیان آسمانی
چو بازان مانده دور از آشیانی
چو زاغان بر سر مُردار مردی
ز صافی گشته خرسندی بدردی
چو بازان باز کن یک دم پر و بال
برون پر زین قفس وین دام آمال
چو بازان ترک دام و دانه کردی
قرین دست او شاهانه کردی
به پری بر فلک زین تودهٔ خاک
همی گردی تو با مرغان در افلاک
وگرنه هر زمان بی بال و بی پر
چو مرغ هر دری گردی به هر در
گهی در آب گردی همچو ماهی
گهی چون آب باشی در تباهی
« عطار نیشابوری »قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او نالههای گمشده ترکیب میکند،
از رشتههای پاره صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی می سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کردهست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعله ی خردی
خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور …
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،
از آن مکان که جای گزیده ست می پرد
در بین چیزها که گره خورده می شود
یا روشنی و تیرگی این شب دراز
میگذرد.
یک شعله را به پیش می نگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است
حس می کند که آرزوی مرغها چو او
تیرهست همچو دود.
چون خرمنی ز آتش
در چشم می نماید و صبح سپیدشان.
حس می کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار بسر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دم به دم نظر و میدهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال میزند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش میافکند.
باد شدید می دمد و سوختهست مرغ!
خاکستر تنش را اندوختهست مرغ!
پس جوجههاش از دل خاکسترش به در.
« نیما یوشیج »
سخن آخر
در پایان شما را به خواندن مقاله «گلچینی از بهترین اشعار فردوسی» دعوت میکنیم.