زهر مار


زهر مار

به آخرین لحظه های با هم بودن اعتماد نکن زندگی همان زهر مار همیشگیست تلخ است و تلخ، حتی تلختر از ته خیار من از ته خورده ام، این همان گول بزرگیست که نامش زندگیست از چه خرده میگیری که شعرت وزنشاعر:احمد جانمحمدی (د.تنها)

به آخرین لحظه های با هم بودن اعتماد نکن
زندگی همان زهر مار همیشگیست

تلخ است و تلخ، حتی تلختر از ته خیار
من از ته خورده ام، این همان گول بزرگیست که نامش زندگیست

از چه خرده میگیری که شعرت وزن ندارد قافیه ندارد؟
این که اصلاً شعر نیست، واژگانی مستأصل از دست روزمرگیست

تن لش سنگین خود را این طرف و آن طرف میبرم
چه فایده ای دارد؟ ثمره اش تنها خستگیست

روزم سیاه و بختم سیاه و هر روز بیدار میشوم
این کجایش زندگیست؟ هر روز سرآغاز مردگیست

بیخود نفس میکشم که شاید دمم گرم شود
سرد است شهرتان، حتی خدا هم محتاج بندگیست

نپرس از من که چه میگویم؟ چه میخواهم؟ چه مرگم است؟
جواب من برای همه آنها، تنها شرمندگیست



حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


سکانس خنده دار از سلمان نون خ که بویی از رمانتیک بودن نبرده / همه از خنده روده بر شدند!