«کوری» ژوزه ساراماگوکتابی برای همه دوره ها


«کوری» ژوزه ساراماگوکتابی برای همه دوره ها

«کوری» اثر «ژوزه ساراماگو» با ترجمه «اسدالله امرایی» را نشر «مروارید» چاپ کرده است.

خبرگزاری شبستان: عجیب است که فکر کنیم بیماری کوری همه جا را فر گرفته است و دیگر کسی نمی بیند و دکترها تشخیص می دهند که کوری دلیلی پزشکی ندارد و ممکن است یک بیماری مصری باشد و در نهایت همه مردم به نوعی دچار بیماری می شوند.

کوری آنقدر شایع شده است که کسی نیست که از این بیماری جان سالم به در ببرد. همه مردم دچار کوری هستند . قحطی و گرسنگی همه جا را فرا گرفته است. و در این میان تنها زنی هست که می تواند ببیند، اما بینایی اش را از همه پنهان می کند .

زن که اتفاقا همسر پزشک است، می بیند که جامعه نابینایان چگونه بیرحمانه یکدیگر را می درند وعواطف انسانی در این جامعه به افول گراییده است. در نهایت این زن متوجه می شود که چشمهای تمامی مجسمه ها ی کلیسا را با دستمال سفیدی بسته اند و او سعی می کند چشمهای مجسمه ها را باز کند و در پایان بیماری از جامعه رخت بر می بندد.

زن از همسرش می پرسد که علت این کوری چه بوده است و همسرش جواب می دهد نمی دانم و زن پاسخ می دهد که من فکر می کنم ما کور نشده ایم ما کورهستیم اما کور بینا، کورهای که می توانند، ببینند اما نمی بینند.

«چرا ما کور شدیم، نمی دانم، شاید روزی بفهمیم، می خواهی عقیده مرا بدانی، بله، بگو، فکر نمی کنم ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که می توانند ببینند اما اما نمی بینند.»

کوری داستان زمانه ماست، آدم هایی که می توانیم، ببینیم اما نمی خواهیم وشاید دلیل اینکه رمان کوری توانسته تا این اندازه موفق باشد ومرزهای مختلفی را در نوردد. بیان همین نکته است. چرا ما با آنکه می توانیم ببینیم اما نمی بینم.

تا کنون کسانی مانند مینو مشیری، اسدالله امرایی ، مهدی غبرایی، ع‍اطف‍ه اس‍لام‍ی‍ان. زهره روشنفکر، حبیب گوهری‌، نسیم احمدی، عبدالحسین عامری‌شهرابی ،کیومرث پارسای، کوروش پارسا، محمدصادق سبط الشیخ، میرسعیدی فراهانی، فاطمه رشوند و ترمه شادان ،رمان کوری را به فارسی برگردانده اند که برخی از این ترجمه ها به چاپ های متعددی رسیده است.

بخش از رمان کوری با تجمه مینو مشیری را در زیر می خوانیم:

«به مرد کوری بگویید: آزاد هستی؛ دری را که از دنیای خارج جدایش می‌کند باز کنید. بار دیگر به او می‌گوییم: آزادی، برو، و او نمی‌رود، همانجا وسط جاده با سایر همراهانش ایستاده، می‌ترسند، نمی‌دانند کجا بروند. واقعیت این است که زندگی دریک هزارتوی منطقی، که توصیف تیمارستان است، قابل قیاس نیست با قدم بیرون گذاشتن از آن بدون مددِ یک دست راهنما یا قلادهٔ یک سگ راهنما برای ورود به هزارتوی شهری آشوب‌زده که حافظه نیز در آن به هیچ دردی نمی‌خورَد، چون حافظه قادر است یادآور تصاویر محله‌ها شود نه راه‌های رسیدن به آنها.»

در بخش های دیگر از این رمان می خوانیم:

«مرد کور با لکنت نشانی اش را داد، انگار کوری حافظه اش را ضعیف کرده بود، بعد گفت نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم، و دیگری جواب داد خواهش می کنم حرفش را هم نزن، امروز نوبت توست، فردا نوبت من، آدم از فردا چه خبر دارد.»

«درمواجهه با ناملایمات است که دوستان خود را می شناسید، خواه بلایی نازل شده باشد و خواه قابل پیش بینی باشد.»

«فروشنده داروخانه پرسید، تکلیف آنهایی که چیزی ندارند بدهند چه می شود، آنها دیگر باید به هر چه سایرین بهشان می دهند اکتفا کنند، به قول معروف، از هر کس به اندازه توانایی اش، به هر کس به اندازه نیازش.»

«دختری که عینک دودی داشت به یاری حافظه به آپارتمانش آمد، همانطور که پیرزن طبقه پایین به یاری حافظه نه سکندری رفت و نه از خود تزلزلی نشان داد، رختخواب پدر و مادر دختر جمع نشده بود، لابد صبح زود دنبالشان آمده بودند، نشست و گریه سر داد، زن دکتر کنار او نشست و گفت گریه نکن، چه چیز دیگر می توانست بگوید، وقتی دنیا بی معنی است اشک چه معنایی می تواند داشته باشد، روی کمد اتاق دختر گلهای خشکیده در گلدان شیشه ای قرار داشت، آب گلدان تبخیر شده بود، دست های کور دختر آنجا را تجسس می کرد، انگشت هایش به گلبرگهای خشکیده خورد، زندگی وقتی به حال خود رها شود، چقدر بی دوام است.»

گفتنی است: رمان یکی از برترین رمان های جهان و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۸ میلادی می باشد.

پایان پیام/37

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


از من مپرس