بیدارانٍ عشق


بیدارانٍ عشق

در دلم سیلی به راه افتاده از باران عشق شوق دیدارم به دل افتاده با یاران عشق مردمان‌گویی که در خوابندو ازخود بیخبر پس کجا هستند جانا جمع هشیاران عشق کاش یکدم فرصتی میداد این دنیای دون بارشاعر:پژند محرر صفایی

در دلم سیلی به راه افتاده از باران عشق
شوق دیدارم به دل افتاده با یاران عشق

مردمان‌گویی که در خوابندو ازخود بیخبر
پس کجا هستند جانا جمع هشیاران عشق

کاش یکدم فرصتی میداد این دنیای دون
بار دیگر می سپردم ‌دل، به دلداران عشق

دل به دردی بی دوا، گردیده گویی مبتلا
من نمی خواهم شفا، الا ز بیماران عشق

میچکد خون قطره قطره ازگلوی شعرمن
خواندن شعرم حرام کام خونخواران عشق

من غریب افتاده ام یا عشق نمیدانم، ولی
ایخوشا روزیکه باز آید به ما دوران عشق

یاد ایامی که بود عشق و هنر هم سنگ‌ هم
یاد شعر و شاعر و نقاش و حجاران عشق

حال دلهابس خراب ومست ازین بی همدلی
دل فدای مستی و آن حال میخواران عشق

می کشند بر دار دل ها را به جرم عاشقی
همتی خواهم بخونخواهی زسرداران عشق

شعله میسوزد ازو پیوسته‌گریان چشم شمع
خفتگان عشق چه دانند اشک بیدارانٍ عشق

پژند.





حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ببینید | ماجرای پخش شدن عکس‌های نعیمه نظام دوست در ویلای کردان؛ غافلگیر شدن خانم بازیگر...