هنوز این کهنه¬سرباز و هنوز این جنگ بی¬پایان
هنوز این لشکر خسته ، که مانده بر سر پیمان
صدای درد می¬آید از این ویرانۀ وحشت
صدای مردن برگی ، میان شاخه¬ها رقصان
بهاری نیست ، یاری نیست ، اینجا زخم پاییز است
اصالت¬ها چه ارزان و شرافت قیمت یک نان
به روی چهرۀ مردم نقابی خوب و رنگین است
نمایش می¬دهد خس را به زیبایی یک انسان
چه رؤیایی ، چه فردایی ، در این هنگامۀ ماتم ؟
در این تزویر باورها در این ویرانی پنهان
وطن جولانگه سم ستوران سپاه شب
اسیر زخمۀ شمشیر خون¬آلود دژخیمان
حصار شب تنیده ریسمان آرزو در دل
اسارت در خیال و مانده در دستان زندانبان
شکسته بال پرواز و هوای آسمان ابری است
نشسته قطره بارانی به روی خنجر مژگان
هنوز این لشکر خسته ، که مانده بر سر پیمان
صدای درد می¬آید از این ویرانۀ وحشت
صدای مردن برگی ، میان شاخه¬ها رقصان
بهاری نیست ، یاری نیست ، اینجا زخم پاییز است
اصالت¬ها چه ارزان و شرافت قیمت یک نان
به روی چهرۀ مردم نقابی خوب و رنگین است
نمایش می¬دهد خس را به زیبایی یک انسان
چه رؤیایی ، چه فردایی ، در این هنگامۀ ماتم ؟
در این تزویر باورها در این ویرانی پنهان
وطن جولانگه سم ستوران سپاه شب
اسیر زخمۀ شمشیر خون¬آلود دژخیمان
حصار شب تنیده ریسمان آرزو در دل
اسارت در خیال و مانده در دستان زندانبان
شکسته بال پرواز و هوای آسمان ابری است
نشسته قطره بارانی به روی خنجر مژگان