آهسته مرو ای دوست تاخیر نکن یک دم
زان شمع برافروختی کوتاه شودش هر دم
خاموش بکن این عشق یا جمله بسوزانم
کم کردن دیدارت هرگز نشود مرهم
با فتنه سخن گویی از یار دگر با ما
آن یار که میگویی داند که تویی پرچم
هرجا که کنی منزل رأس دوجهان آنجاست
آشفته کند چشمت هر گوشه ی این عالم
آشفته کند حالم این چشم رقیب دیده
افزون بکند دوری افزون بکند این غم
ماییم که صد بهار از جستن تو دادیم
ترسم نکشد عمرم پاییز شود خاتم
ای عشق نترسانم از هجرت بی حاصل
آبی که زسر رد شد چه بیش بود چه کم
ما را سفری گر بود از پایه به دوش باشد
سیبی که تو میخواهی حتما بکند آدم
علی حیدری
زان شمع برافروختی کوتاه شودش هر دم
خاموش بکن این عشق یا جمله بسوزانم
کم کردن دیدارت هرگز نشود مرهم
با فتنه سخن گویی از یار دگر با ما
آن یار که میگویی داند که تویی پرچم
هرجا که کنی منزل رأس دوجهان آنجاست
آشفته کند چشمت هر گوشه ی این عالم
آشفته کند حالم این چشم رقیب دیده
افزون بکند دوری افزون بکند این غم
ماییم که صد بهار از جستن تو دادیم
ترسم نکشد عمرم پاییز شود خاتم
ای عشق نترسانم از هجرت بی حاصل
آبی که زسر رد شد چه بیش بود چه کم
ما را سفری گر بود از پایه به دوش باشد
سیبی که تو میخواهی حتما بکند آدم
علی حیدری