در به در عشق چنان گشته ام
اهل خرابات مغان گشته ام
با غم دیرین جگر خواره ای
آینه ی جان به لبان گشته ام
دست ندارد دل من یا که او
جانه زند در هوسش آرزو
از سر هر مو که بپرسم ترا
عشق تو فریاد زند مو به مو
پای طلب پینه اگر بسته ای
پای تو در دام دل خسته ای
عشق ترا طاقت رفتن دهد
از گله کم کن که پیوسته ای
هرچه به سر آید و بارد سزاست
کیفر این حال پریشان ماست
هر که به درگاه جنون باخت دل
با دل او خون جگر آشناست
تا لب جان راه برد بارها
تب بشود بر تن بیمارها
رسم وفا و رخ زیبا بعید
فتنه بود شیوه ی دلدار ها
راه ندارد غم یک انتها
یاد تو و دوره ی آغازها
ما چو آن موج و توام ساحلی
سر به صخره بخورد بارها
زخمی عشقیم و همین عشق ماست
لذت غم شیوه ی دیوانه هاست
بر سر منصور غم دار نیست
سوختن از فطرت پروانه هاست
اهل خرابات مغان گشته ام
با غم دیرین جگر خواره ای
آینه ی جان به لبان گشته ام
دست ندارد دل من یا که او
جانه زند در هوسش آرزو
از سر هر مو که بپرسم ترا
عشق تو فریاد زند مو به مو
پای طلب پینه اگر بسته ای
پای تو در دام دل خسته ای
عشق ترا طاقت رفتن دهد
از گله کم کن که پیوسته ای
هرچه به سر آید و بارد سزاست
کیفر این حال پریشان ماست
هر که به درگاه جنون باخت دل
با دل او خون جگر آشناست
تا لب جان راه برد بارها
تب بشود بر تن بیمارها
رسم وفا و رخ زیبا بعید
فتنه بود شیوه ی دلدار ها
راه ندارد غم یک انتها
یاد تو و دوره ی آغازها
ما چو آن موج و توام ساحلی
سر به صخره بخورد بارها
زخمی عشقیم و همین عشق ماست
لذت غم شیوه ی دیوانه هاست
بر سر منصور غم دار نیست
سوختن از فطرت پروانه هاست