تلخ و شیرینِ خانه شاطر


تلخ و شیرینِ خانه شاطر

داستان خانه «شاطر رمضان» و سه‌شنبه‌هایش، از زمانی شروع شد که او سینه به تنور و دل به موسیقی داد.

به گزارش ایسنا، سال‌ها گذشت و ۹۰ سال عاشقی، برای هنرمندان و هنرشناسان و هنردوستان، در خانه «شاطر رمضان ابوطالبی»، شکل و رسمی یافت به نام «سه‌شنبه‌های خانه شاطر»؛ راه و رسمی که پسرش آن را ادامه داد چرا که معتقد بود: «این در باید باز باشد»

بخش دوم گفت گوی خبرنگار ایسنا با یدالله ابوطالبی، فرزند شاطر رمضان ابوطالبی را در ادامه می‌خوانید:

رابطۀ شما و شاطر چطور بود؟

مادرم پنج سال زودتر از پدرم فوت کرد و ما پدر را پنج سال بدون مادرم نگه داشتیم. یک عکس هست مربوط به بعد از فوت مادرم که شاطر سرش را روی زانوی من گذاشته و خوابیده و من هم همان‌طور خوابیده‌ام. وقتی شب از مغازه به خانه می‌آمدم، شاطر سرش را روی زانویم می‌گذاشت و می‌خوابید، دخترم از این صحنه عکس گرفته است. فکر نمی‌کنم هیچ پدری، سرش روی زانوی پسرش باشد و هیچ پسری کاری نکرده که پدرش این‌طور به او محبت کند. ما به‌غیر از پدر و پسری، خیلی با هم رفیق بودیم. من به پدرم می‌گفتم «شاطر»، نمی‌گفتم آقا یا بابا می‌گفتم: «شاطر».

خانه شاطر رمضان قبل از بازسازی چگونه بود؟

این خانه ۴۰۰ متر بود. قبلاً فقط دو اتاق و یک پس اتاق با صندوقخانه و هم‌سطح آن هم یک حیاط بزرگ و گل‌کاری شده داشت. اتاق‌ها خیلی کوچک بودند و تنها ۳۰ نفر در اتاق مهمان‌ها جا می‌شدند. مهمان‌ها در یکی از اتاق‌ها بودند، مادرم غذا را می‌پخت، من در یکی از اتاق‌ها سفره پهن می‌کردم و بعد مهمان‌ها به آن اتاق می‌آمدند. بعدها این خانه خیلی مخروبه شده بود و هرچقدر درستش می‌کردم باز دوباره خراب می‌شد و درنهایت مجبور شدم که آن را بازسازی کنم. البته همه می‌گفتند آن اتاق چیز دیگری بود، ولی دیگر سه‌شنبه‌ها خیلی شلوغ می‌شد و چون خیلی بیشتر از ۳۰ نفر می‌آمدند، بقیه باید بیرون می‌ایستادند. برای همین مجبور شدم آن را بازسازی کنم. سه طرفش داخل کوچه افتاد و ۱۲۰ مترش را ناچار به شهرداری دادیم و بقیۀ آن را سالن کردیم که مهمان‌ها به این سالن می‌آیند. قبلاً نمی‌شد ماشین به داخل کوچه بیاید و به‌محض اینکه ما این خانه را ساختیم تمام اهل محل هم خانه‌هایشان را ساختند. هزینه بُرد تا توانستم خانه را به سالنی برای حضور مهمانان تبدیل کنم و ۲۶ فروردین سال ۱۳۹۵ این سالن را افتتاح کردیم اما برای ساختن طبقات بالا مجبور شدم خانه خودم را بفروشم تا بعد بچه‌هایم در آن‌ ساکن شوند. امیدوارم بچه‌ها این در را باز بگذارند.

حال و هوای الانِ خانۀ شاطر چگونه است؟

دیگر هیچ موقع مثل آن دوران که شاطر زنده بود، نمی‌شود. جوان‌ها که می‌آیند، برخی از آن‌ها جنبه ندارند و نمی‌شود آن‌ها را قاطی بزرگان کرد. عرفانیت جلسه از بین می‌رود. جلسه باید روح داشته باشد. زمان شاطر، هنرمندان رده‌بالا و بزرگان شهر می‌آمدند. یک روز شهردار، فرماندار و استاندار می‌آمدند؛ آن‌ها دنباله‌رو شهناز و تاج و کسایی بودند.

یک روز رئیس مخابرات گفت: «شاطر، تلفنت را بده» شاطر گفت: «آقا ما تلفن نداریم» و بلافاصله صد تلفن در این ناحیه کشیدند، درحالی‌که اگر شاطر نبود باید چند سالی در نوبت می‌ماندیم. یک روز شهردار اینجا بود و کارمند شهرداری، کوچه را آب پاشیده بود و گل کرده بود و شهردار پایین شلوارش را بالا آورده بود و داشت می‌آمد. گفت: «شاطر چرا کوچه‌ات آسفالت نیست؟» و فردا کوچه را آسفالت کرد.

برق کوچه آن‌چنانی نبود. یک روز رئیس اداره برق اینجا بود و تیرها را کشید و توی کوچه لامپ گذاشت. حالا همه قدیمی‌ها مُردند. همه می‌گفتند «صدقه‌سر شاطر رمضان این کوچه نو شده.» حالا هم پسر شاطر رمضان خانه را خراب کرد و بعد از او همه خانه‌هایشان را نو کردند! اصلاً جَو آن زمان فرق می‌کرد.

حالا هم اینجا وقتی جلسه خصوصی باشد حال خوبی دارد، حال آن روزها پیدا می‌شود و من شاطر را اینجا حس می‌کنم. اما الان بدون بلندگو نه می‌توانند بزنند و نه می‌توانند بخوانند و حتماً باید در بوق بخوانند و بزنند! البته امروز هم در جوان‌ها استعدادهایی داریم و خدا حفظشان کند، من هم خیلی از آن‌ها را به هنرمندان، نوازنده‌ها و خواننده‌ها معرفی کردم. به یکی که تار می‌زند، نوار شهناز را نشان داده‌ام و گفته‌ام مثل این بزن تا تو را بالای استیج بفرستم. خیلی جوان‌ها بودند که برای خودشان استاد شدند. من روی این نقطه خیلی حساسیت دارم که جوان‌ها بالا بروند، ولی خب مثل قدیمی‌ها نمی‌شوند، پیدا نکنید، نیست. آن‌ها چیز دیگری بودند و همه‌چیز را هم با خودشان بردند، اما وقتی یک ساز روی دوش یک نوجوان یا جوان می‌بینم، لذت می‌برم.

از میان مثلث تاج و کسایی و جلیل شهناز، تاج قبل از شاطر فوت کرد، این اتفاق روی شاطر و مهمانی روزهای سه‌شنبه چه تأثیری گذاشت؟

شاطر و من جزو اولین کسانی بودیم که بعد از فوت خدابیامرز تاج، به خانه‌اش رسیدیم. همایون، پسر بزرگ تاج به پدرم زنگ زد و گفت: خودت را برسان. شاطر روی تاج را کشید و بقیه بیرون رفتند و من و شاطر و خانوادۀ تاج در اتاق بودیم. دقیقاً در همان روز، ۳۳۰ شهید به اصفهان آورده بودند. تاج را در خانه‌اش شسته و در تخت فولاد دفن کردند. صبح روز بعد از دفن تاج، همه به خانه شاطر آمدند و در رفتنش مرثیه‌سرایی کردند. همان اوایلی که تاج تازه فوت شده بود و همه تخت فولاد رفته بودند، از آنجا به خانه شاطر آمدند. استاد شجریان هم بود. بعد، شاگردان تاج خواندند و آقا حسن کسایی گفت: «حالا نوبت تاج است که بخواند. نیست، پس نی هم نمی‌زنیم.» و همه گریه کردند. از آن شب هم نوار ضبط کرده‌ام.

کمترین تعدادی که به خانه شاطر می‌آمدند چند نفر بود؟

زمانی که تاج زنده بود، کمتر از ۱۰ نفر نمی‌شد. اگر تعداد زیاد می‌شد، آقا حسن کسایی یا تاج می‌گفت: «بابا کفش‌ها را بشمار.» دوست داشتند خودشان باشند. روزهایی که خودشان بودند نوارهای خیلی خوبی ضبط‌ شده، ولی روزهایی که شلوغ شده، یک‌تکه آقا حسن زده و یک‌تکه تاج خوانده است. روزهایی که خودشان بودند حالی می‌کردند، اما شلوغ که می‌شد دوست نداشتند. الان تا ۲۷۰ نفر هم آمده‌اند.

از کسی هم دعوت کردید به خانه شاطر بیاید؟

ما هیچ‌وقت از کسی دعوت نگرفتیم، خودشان می‌آیند. هرکس دستی به ساز و آواز و موسیقی دارد، بدون استثنا شاطر را می‌شناسد. حتی شاطر را در خارج از ایران بیشتر از خود ایران می‌شناسند و هرکس از خارج بیاید سراغ خانه شاطر را می‌گیرد و می‌آید. می‌دانند اینجا سه‌شنبه‌ها یک عده‌ای می‌آیند.

چه کسانی به خانه شاطر در اصفهان می‌آمدند؟

اینجا در اصفهان آقای ایرج، فضل‌الله توکل، حسین یاوری، جلال نی داوود، عباس منتجم، مصطفی ورزنده، رضا مرشد زاده، هوشنگ بهشتی، عباس خان سوری، عباس منتجم، حسین سروری و پدرش میرزا سروری، اکبرخان نوروزی، عباس گلپایگانی، حسین مشکین، آقای جناب، محمدعلی مُکرم، حسن شکوهی، علی رستمیان، منوچهر غیوری، ذبیح‌الله احمدی، دکتر علی خادمی و دکتر رضا خادمی و شهرام ناظری می‌آمدند. آقای ذوالفنون هم هر وقت از تهران می‌آمد، به خانه شاطر می‌آمد.

آقای تاج و کسایی هم که اینجا خانه‌شان بود و آن‌ها مال این خانه بودند و عکس‌های جوانی‌شان اینجا هست یعنی از وقتی جوان بودند به خانه شاطر می‌آمدند. آقا رضا کسایی، آقای تاج، حسین ریسمانچی، عباس آقای غازی، احمد خلیلیان، حاج میرزاکریم صیرفیان پور، استاد منوچهر قدسی، آقای جناب، صغیر، رَجا، شکیب، دکتر شفیعی، استاد عبادی، آقای سخا، ارحام صدر، وحدت و خیلی‌ها می‌آمدند که دیگرم ذهنم یاری نمی‌کند.

آن‌ها دور هم حالی داشتند ولی حالا دیگر آن‌طور نمی‌شود. آغاسی هم از این خانه بیرون آمد. آقای افتخاری خوانندگی را در این خانه از آقای تاج فراگرفت، ولی دیگر به اینجا نمی‌آید و نمی‌دانم علتش چیست و شاید زیادی شلوغی را دوست ندارد.

آقای شاه زیدی، آقای قدیری و آقای سعیدی و آقای مراتب و خیلی از کسانی که شاگردان تاج بودند هم به این خانه آمده‌اند. آقای ستوده، یکی از بهترین شاگردان آقا حسن کسایی هم مرتب به اینجا می‌آید و می‌گوید اینجا خانۀ امید من است.

خدا بیامرزد دکتر نواب و ارحام صدر، مرشد حسین پنجه پور، وقتی سر این سفره بودند این سفره لذتی داشت. آقا جلال نی داود که کمانچه می‌زد و ۵۰ سال است از دنیا رفته، عباس خان سروری برادر خانم شهناز که تار می‌زد و ۵۰ سال است فوت کرده و آقا رضا مرشد زاده که ضرب می‌زد، همه به این خانه آمده‌اند.

اکبر جغه، جوان‌ترین خوانندۀ این خانه بود. کریم سماوی و جواد شمشادی هم بودند، آن‌ها ۶۰ سال پیش خواننده‌های این خانه بودند! خیلی از مسئولان بزرگ شهر هم به این خانه آمده‌اند؛ از سردار اشتری رئیس پلیس ایران و پدرش گرفته تا استاندار و شهرداران و فرمانداران و همه و همه به دنبال تاج و کسایی و شهناز به این خانه می‌آمدند.

خانم‌ها چطور؟

خانم‌ها از ابتدا نمی‌آمدند و الان هم نباید بیایند. البته به همه خانم‌ها ارادت داریم اما این خانه قوانینی دارد تا درِ آن باز بماند و یکی از آن‌ها این است که زن نباید به این خانه بیاید. البته در تهران خانم رؤیا و دلکش به خانه شاطر می‌آمدند و اینجا هم خانم دایی جواد می‌آمد اما محدود بود به یکی دو نفر که هنرشناس بودند. امروزه خانم‌ها یک گوشی دستشان می‌گیرند و می‌خواهند فیلم بگیرند و پخش کنند اما نمی‌خواهیم در فضای مجازی پخش شود، باید حرمت خانه شاطر را حفظ کنیم تا در بسته نشود.

با شرایط سختی که موسیقی در گذشته داشت، همچنان درِ خانۀ شاطر باز است. رازش چیست؟

اول انقلاب، نوارها را داخل ماشین می‌شکستند و نباید صدای ضبط از ماشین بیرون می‌آمد. اگر کسی سازی در دست داشت، او را در خیابان هو می‌کردند. خیلی سخت بود اما سه‌شنبه‌های ما تعطیل نشد چون ما پایمان را از مرزمان آن‌طرف‌تر نگذاشتیم.

اینجا شعر نامناسب نباید خوانده شود. زن نباید بیاید. حرکت موزون اصلاً در این خانه جایی ندارد. اینجا خانه هنرمندان است، باید حفظ شود و من تا جایی که امکان دارد تلاشم را کردم که کارهای غیرقاعده ‌اینجا انجام نشود، مهمانان هم می‌دانند. غیرممکن است که در هفته، یک یا دو نفر برای بررسی اینجا نباشند. می‌آیند و می‌نشینند و پذیرایی می‌شوند و می‌بینند حرکت بی‌جایی اینجا نیست و به‌غیراز هنر و شعر و موسیقی هیچ‌چیز دیگری در این خانه انجام نمی‌شود.

ما هیچ‌وقت پایمان را کج نمی‌گذاریم و کاری به کار کسی نداریم، چون درِ این خانه باید باز بمانَد. روزهایی بوده که حدود ۲۷۰ نفر اینجا نشسته بودند و همه‌چیز به‌خوبی انجام شده است. ما سعی کردیم هنرشناس و هنردوست و هنرمند به این خانه بیایند. در این خانه که تاج و شهناز و کسایی آمدند، افرادی باید بیایند که بتوانند جای این افراد بنشینند و چیزی از موسیقی سرشان بشود، اینجا تماشاخانه نیست که فقط لذت ببرند و بروند.

چه کسی بالاترین سن را دارد و هنوز هم به خانه شاطر می‌آید؟

آقای سروری نامی است که حدود ۹۰ سال دارد و ویولن می‌زند.

معروف است که خانه شاطر کلاس موسیقی بود، درست است؟

بله، وقتی آقای تاج می‌آمد شاگردانش هم می‌آمدند؛ ازجمله آقای مراتب، آقای شاه زیدی، آقای افتخاری، آقای ناصر یزدخواستی، آقای سعیدی، آقای طباطبایی، همه به اینجا می‌آمدند و نوارهایش هست که اینجا خوانندگی یاد گرفتند. مثلاً آقای افتخاری می‌خواند و آقای تاج می‌گفت: «بابا اینه، اینجا را اینجور بخون.» من مدرک دارم که حرف می‌زنم.

اینجا کلاس بود، یکی ساز می‌زد و یکی‌یکی می‌خواندند تا عصر می‌شد و می‌رفتند؛ ولی حالا دیگر فرق کرده است، دیگر کجا هستند شهناز و تاج و کسایی؟ دیگر غیرممکن است کسی جای آن‌ها را بگیرد. آقای شاه زیدی در این خانه خوانندگی یاد گرفته، آقای افتخاری از این خانه بیرون آمده، آقای طباطبایی همین‌طور. چندنفر الان زیردست شاه زیدی و افتخاری و استاد طباطبایی هستند؟ به‌این‌ترتیب شاخه‌ها زیاد شده. البته اصل اینجا بوده است.

من در را باز می‌کنم و عده‌ای از هنرمندان از بچه پنج یا شش‌ساله تا پیرمرد می‌آیند روی استیج و برنامه می‌گذارند و بعد یک گروه دیگر می‌آیند اما کسی جای تاج و شهناز و کسایی را نمی‌گیرد. روزهای سه‌شنبه حتی گاهی ۱۸ گروه، برنامه اجرا می‌کنند و من اینجا در دفترم همه را می‌نویسم و برنامه‌ریزی می‌کنم تا همه‌چیز خوب برگزار شود و گروه‌ها را برای اجرا اعلام و تشکر می‌کنم.

مقبرۀ شاطر کجاست؟

شاطر متولد سال ۱۲۸۷ بود و وقتی سال ۱۳۷۳ فوت کرد، ۸۶ سال داشت. شاطر و مادرم هردو در باغ رضوان قطعه ۱۰ مدفون هستند، من هم همان‌جا برای خودم یک قبر خریده‌ام که با هم باشیم.

از فوت شاطر و روز خاک‌سپاری او بگویید.

یک روز با شاطر دونفری نشسته بودیم و حرف می‌زدیم، صحبت از مرگ شد و من ضبط را روشن کردم و شاطر گفت: «آقایان و خانم‌هایی که از خانه تا باغ رضوان دنبال من آمدید ممنونم. من کاری برای هیچ‌کس نکردم، من را ببخشید» نوارش هم هست. بعد از فوت شاطر، من گفتم شاطر می‌خواهد از شما تشکر کند و ضبط را روشن کردم و صدای شاطر پخش شد و همه به گریه افتادند. شاطر وصیتی هم برای مراسمش داشت. گفته بود وقتی از مراسم برگشتیم، نوار شهناز را بگذاریم و همه دوانگشتی دست بزنند و کسی گریه نکند. آن روز وقتی برگشتیم عباس منتجم آنجا بود و از فوت شاطر خیلی ناراحت بود. وقتی داخل خانه شد، شروع کرد به مدح‌خوانی و دایره زدن و بقیه هم دوانگشتی می‌زدند و اشک از چشمانشان می‌آمد؛ به‌این‌ترتیب وصیت پدرم انجام شد.

دل شاطر را نشکستند؟

وقتی شاطر بیمار شد کمی محبت دوستان کم شد و یک روز کسی اینجا شعری خواند و شاطر گریه کرد و گفت که این شعر را روی قبر من بنویس:

«بمیر ای عالَم بی‌ساز و بی‌برگ، که دولتمرد می‌گردی پس از مرگ

چو پایان یافت دور روزگارت، طلا گیرند بر گِرد مزارت.»

وقتی شاطر مرد، در این شهر چه خبرها شد اما تا زنده بود به دیدنش نیامدند. وقتی مُرد یک روز آن محله فاتحه گرفت و یک روز محله دیگر و یک روز هنرمندان و یک روز مرشدها مراسم گرفتند. شاطر خیلی ناراحت بود و می‌گفت این شعر را روی قبر من بنویس. دستش را دور اتاق می‌چرخاند و می‌گفت «اینا کوشون؟»

خانه بغلی خانه من بود و اینجا خانه شاطر، وقتی شاطر بیمار شد، یک تخت برایش گذاشته بودم و من هم با خانمم آمده بودم در همین خانه با او زندگی می‌کردم و سه‌شنبه‌ها را در خانه خودم برگزار می‌کردم. بابا می‌گفت: «نمی‌خواد سه‌شنبه‌ها را برگزار کنی، اینا وفا ندارن» ولی خب، من تا حالا ادامه دادم.

زیاد ناراحتی کشیدیم. یک دفعه سه نفر از پشت در خانه، با لگد به در می‌زدند و فحش هرز به شاطر می‌دادند که این از کجا می‌آورد تمام این سه‌شنبه این آدم‌ها را دور خودش جمع می‌کند و ما با این قدرتمان نمی‌توانیم. شاطر خیلی به هم ریخت و من دویدم دم در و گفتم: «بابا چته؟ چطور شد؟» گفت: «هیچی نیست». هفته بعد دوباره همان سه نفر آمده بودند و اگر من بودم، راهشان نمی‌دادم اما این مرد آن‌قدر اخلاص داشت، آن‌قدر بزرگوار بود و به آن‌ها محبت کرده بود و قربان صدقه‌شان رفته بود و گفته بود اگر خطایی کردم من را ببخشید و چه‌کاری برایتان انجام دهم که آن‌ها یک مقدار نشستند و وقتی رفتار خالصانۀ شاطر را دیدند یکی‌شان گفت: «غذای این خونه به ما حرومه» و بلند شدند و رفتند! دیگر مثل شاطر پیدا نمی‌شود.

بعد از شاطر چطور؟ شما اذیت نشدید؟

بعد از شاطر من اینجا نشسته‌ام و حرکت‌ها و رفتارهایی را می‌بینم که خیلی‌ها بارها به من گفتند تو چقدر استقامت داری که تحمل می‌کنی. اینجا گاهی به من فحش می‌دهند و من هم بی‌نصیب نیستم. نامه‌هایش را به من می‌دهند که مثلاً من امروز نخواندم، من امروز نزدم، امروز به من چای ندادند! یا فحش می‌نویسند و به یکی می‌دهند که برایم بیاورد. من باید حواسم باشد که یکی ناراحت نشود، یکی عصبانی نشود، یکی نخواهد روی دست دیگری بلند بشود، یکی نخواهد دیگری را سبک کند.

روزهایی بوده ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر اینجا می‌آیند و می‌روند، یعنی ۱۵۰ عقیده متفاوت به این خانه می‌آیند و ببینید چقدر من باید حواسم جمع باشد که اتفاقی نیفتد و کسی ناراحت نرود. من اینجا همه را به یک‌چشم می‌بینم و این‌طور نیست که کسی را بالا ببرم و دیگری را نه، اینجا همه یکی هستند. اینجا خانه هنرمندان است.

کارهایی هم برای هنرمندان کم‌بضاعت داشتم انجام می‌دادم اما نگذاشتند. حسابی بازکرده بودم به اسم سه نفر، به‌عنوان صندوق هنرمندان. خیلی دلم می‌خواست این صندوق درست شود و به تعدادی کمک شود اما گفتند: «پسر شاطر داره از مردم پول می گیره» همین‌طور گفتند: «پول می‌گیری و مردما اینجا راه میدی؟»، «شنیدم پولیش کردی». نشد، نگذاشتند، نمی‌گذارند حتی هزار تومان به این حساب بریزد تا وقتی هنرمندی نیاز پیدا می‌کند کمی به او کمک شود، داشت درست می‌شد اما نگذاشتند.

قدیم، بابا حواسش جمع بود و می‌گفت باید فلانی را کمکش کنیم. شاطر هیچ‌وقت پول نمی‌گرفت و اگر کسی چیزی می‌آورد شاطر می‌گفت: «آقا دیگه ازین کارها نکنید.» من هم داشتم راه شاطر را ادامه می‌دادم. خیلی‌ها بودند که شاطر به آن‌ها می‌رسید، نه خودش اما مثلاً به فلان پولدار می‌گفت یک مقداری به این فرد کمک کنید آن‌ها هم انجام می‌دادند. حالا هم درست است که نشد صندوق را راه بیندازیم اما من تا آنجا که بتوانم و برایم امکان داشته باشد، سعی می‌کنم به‌صورت غیرمستقیم به هنرمندان کمک کنم. مثلاً به خیرین می‌گوییم که فلان فرد کمک نیاز دارد یا اگر مراسمی باشد، هنرمندی که نیاز بیشتری داشته باشد را معرفی می‌کنیم، اصفهان خیّران زیادی دارد.

عکس‌های خانۀ شاطر نشان می‌دهد که مهمانان با شلوار راحتی حضور داشتند، چرا؟

ما یک بُقچه داشتیم که هنوز هم هست و در آن زیر جامه وجود دارد. شاطر رفته بود یک طاقه پارچه خریده بود و زیرشلواری از اندازۀ کوچک تا بزرگ در این بقچه وجود داشت. مثلاً بزرگ‌ترین زیر جامه مال آقا جلیل شهناز بود! آقا حسن کسایی، تاج و خیلی‌های دیگر هر کدام یک زیر جامه داشتند. عکس‌هایش هست که مثلاً آقای تاج با کروات نشسته و زیر جامه پایش است! آن‌ها آن‌قدر در این خانه راحت بودند که کسی نباید با شلوار بیرون می‌نشست، باید با زیر جامه می‌نشست.

چه موقع شاطر تصمیم گرفت سه‌شنبه‌ها را ضبط کند؟

شاطر با یک نفر کلیمی که آقاگل نام داشت و در چهارباغ ضبط‌صوت می‌فروخت، دوست بود. یک روز شاطر و آقاگل با یک ضبط‌صوت فیلیپس که یک میکروفن هم داشت به خانۀ ما آمدند. او ضبط کردن را به من که آن زمان هفت سال داشتم یاد داد. از همان زمان، ضبط کردن سه‌شنبه‌ها را شروع کردیم. آن زمان کسی نمی‌دانست ضبط‌صوت چیست.

قصد انتشار آرشیو خانه شاطر را ندارید؟

نه، آرشیوها را منتشر نکردم و نمی‌کنم. این‌ها مال این خانه است و باید حفظ شود. سابق وسط این اتاق یک میکروفن آویزان بود و من ضبط می‌کردم و همه خالصانه و مخلصانه می‌خواندند و می‌زدند و کیفیت نوارها عالی است. طاق‌ها هم چوبی بود و حالی داشتیم اما الان وقتی میکروفن می‌دهند دستت، خودت را جمع‌وجور می‌کنی و خواندنت تفاوت پیدا می‌کند.

روز سه‌شنبه چهار ساعت نوار ضبط می‌کنم و تنها یک ربع آن را در آرشیو می‌برم، بقیه‌اش خوب نیست اما هنوز هم ضبط می‌کنم.

اخیراً خانمی از انگلیس به نام جِین آمده بود که آرشیو را بخرد. من هم به او گفتم اگر هزینه‌اش را درست پرداخت کند، تنها می‌تواند بیاید و وسیله بیاورد و آرشیو را ضبط کند اما اصل نوارها مال این خانه است و باید اینجا بماند؛ ولی اگر بخواهند همین‌طوری ضبط کنند درست نیست، چون شاطر که خدا رحمتش کند می‌گفت: «بابا هر یه دقیقه این نوارها که من ضبط کردم، جون پاش گذاشتم» و واقعاً خیلی زحمت دارد.

شما یک شب می‌خواهی چهار نفر مهمان دعوت کنی، از یک هفته قبل تدارک می‌بینی که چه چیزی بگیری و چه بکنی و چطور بچینی. ببینید چقدر سخت است تا چهار نفر بیایند و بروند اما اینجا سه‌شنبه‌ها ۲۰۰ نفر می‌آیند و می‌روند. روزها و شب‌های دیگر هم به همین صورت است و دیگر مهمانی کردن برای ما خیلی عادی است، اما خیلی زجر و ناراحتی کشیدیم.

در وصف شاطر شعر هم سروده‌اند، درست است؟

بله خیلی زیاد. یک روز آقای تاج از دروازه دولت به اینجا می‌آمده که دکتر منوچهر قدسی را می‌بیند و به او می‌گوید: «بیا بریم خونه شاطر». استاد قدسی می‌گوید: «شاطر کیه» و تاج جواب می‌دهد: «یه نفره بیا بریم.» قدسی می‌گوید: «آقای تاج من جایی که دعوت نشدم نمیرم» و تاج جواب می‌دهد که «شما بیا دنبال من، اگه خوشت نیومد دیگه نیا» و به‌این‌ترتیب، منوچهر قدسی هم به این خانه می‌آید و شعری برای شاطر می‌گوید که «شاطر، سلطان بی‌تاج و تخت است.» از آن روز به بعد، استاد قدسی، مهمان همیشگی سه‌شنبه‌های خانۀ شاطر شد.

شاطر، یک عکس با لباس درویشی گرفته بود. یک روز یکی می‌آید و از شاطر می‌پرسد: «عضو چه گروهی هستی؟» شاطر هم که عضو گروهی نبوده و فقط با کلاه درویشی یک عکس گرفته بوده، در جواب دادن به این سؤال می‌ماند. بعد استاد صغیر یک شعر برایش می‌گوید:

«من شیعۀ خاص علیِ عِمرانم، پوشیده درین لباسم و عریانم/

نامم رمضان و زادۀ عباسم، درویش نی‌ام، غلام درویشانم.»

به گزارش ایسنا، هربار که این فرزند خلف، نام شاطر را بر زبان می‌آورد، قطره اشکی در چشمانش حلقه می‌زد؛ فرزندی که هر قدمش به یاد شاطر رمضان است و هدفش، ادامۀ راهی که شاطر آغازگر آن بود. آقا یدالله، شاطر دیگری است که توانسته، عاشقانه‌های خانه شاطر رمضان را تکرار کند؛ عاشقانه‌هایی مملو از حضور هنرمندانی که اصفهان از آن‌ها نام و جان ‌یافته است. دو ساعت گفت‌وگوی خالصانه و صمیمانه به پایان رسیده که برمی‌خیزم و امید دارم، سه‌شنبه‌های خانۀ شاطر همیشه برجای بماند و می‌ماند.

گفت‌وگو از: شیرین مستغاثی، خبرنگار ایسنا (اصفهان)

انتهای پیام

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه اصفهان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چه عواملی باعث می‌شود نتیجه انتخابات آمریکا غیرقابل پیش‌بینی باشد؟