هچو عقابی در اوج
پر و بال گشوده
سرخوش و فارغ
تسلیم تکرار معبود
غروبی پاییزی
سراب ستاره ای روی موجی آرام
همچو مرواریدی گریخته از خاک
دل تسلیم چشمان
به سمت سقوط
سراب فرود
چشمانش گشود
اما فقط
تصویری از آسمان بود
خسته اما به سمت صعود
پر کشیدن گرفت
معبود ، معبود دیگری بود
پر کشید اما نبود
صبحی آمده بود
ستاره ای نبود
پر و بال گشوده
سرخوش و فارغ
تسلیم تکرار معبود
غروبی پاییزی
سراب ستاره ای روی موجی آرام
همچو مرواریدی گریخته از خاک
دل تسلیم چشمان
به سمت سقوط
سراب فرود
چشمانش گشود
اما فقط
تصویری از آسمان بود
خسته اما به سمت صعود
پر کشیدن گرفت
معبود ، معبود دیگری بود
پر کشید اما نبود
صبحی آمده بود
ستاره ای نبود