دلم با ترکمنچای تو قربانیست،،،،،قاجاری!
که از من دل ربوده، جذبهی چشمان تاتاری
به یغما برده دل را، دختر زیبای فروردین
همان که عاشقی آموخت ما را با ولنگاری
کسیکه در بدست آوردنت،جان کنده هردفعه
چه شد راحت توانستیکه از او دست برداری
من استعمار چشمان تو را میخواستم،خاتون!
رهایی از تو،،،یعنی هیچ،،،یعنی صفر اعشاری
اگر چه چشمهای تو، مرا هم انزوایی کرد
پشیمان نیستم از عشقت، ای آهوی زنگاری
بیارامم کمی در شیب تند بازوان خود
کم آوردم از این هر شب برایت شعر درباری
✍️ علی سلطانینژاد
سوم آبانماه ۹۸