در تمنای یکی بوسه...


در تمنای یکی بوسه...

جان فدای تو و آن چهره‌ی نورانی تو شده لبریز ز چشمم غم پنهانی تو ذهن آشفتهٔ من را بفرستاد انگار؛ نم باران و دو خط شعر، به مهمانی تو همرهم واژه به واژه تو بیا تا این راه به سپیده برساند شبشاعر:یوسف هاشمی

جان فدای تو و آن چهره‌ی نورانی تو
شده لبریز ز چشمم غم پنهانی تو

ذهن آشفتهٔ من را بفرستاد انگار؛
نم باران و دو خط شعر، به مهمانی تو

همرهم واژه به واژه تو بیا تا این راه
به سپیده برساند شب طولانی تو...

همهٔ شور غزل، گیرِ صدای خوش توست
جان ز کف میرود هنگام غزل خوانی تو...!

طره ای ابر بپوشانده کمی از رویش
ماه، امشب شده قدری به درخشانی تو

به قلم گفتم از این حال پریشان بنویس
گفت ما واژه ندیدیم به ویرانی تو...

دست من در املِ وصل تنت غرق شد وُ
چشم من در نگهِ نافذ و طوفانی تو

ذوب گشته لب من از عطش و آتشِ صبر
در تمنای یکی بوسه به پیشانی تو

گله ای نیست اگر عشق تو ما را بکشد
نیمه جانی که به تن مانده به قربانی تو...


✍ یوسف هاشمی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن دیکته شب کلاس دوم ابتدایی برای همه درس ها