زندگی


زندگی

طفلک کوچک من شب و روز می خندد شاد و خرم هردم مادرش بر لب او بوسه ای می کارد طفلکم می خندد زیر لب می گویم: خوش به حالت بابا که نداری هیچ غم یا نداری هیچ هم شاعر:علی مزینانی عسکری


طفلک کوچک من شب و روز می خندد
شاد و خرم هردم
مادرش بر لب او
بوسه ای می کارد
طفلکم می خندد
زیر لب می گویم:
خوش به حالت بابا
که نداری هیچ غم
یا نداری هیچ هم
طفلکم می خندد
مادرش می گوید :
تو بخوان لالایی
چون که او غمگین است
و چنین می خوانم
طفل من!
آینه ی زندگی ات را بنگر
تا که در ولوله ی شهر
و یا کوچه ی این دل شکنان بی رحم
که نبینند کمر خم شده مرد فقیر
که شکسته چو پر پروانه
آن زمانی که به سوی خانه می آید باز
با عصایی از درد
و کلاهی از رنج
و دگر شال بلند انتظار
یا نبینند آه یک مادر را
وقتی با حسرت یک تکه بلور
می شکند آینه ی امید را
یا که لالایی غم
برِ گهواره ی فقر می خواند
طفلکم می دانی !
توی این شهر پلید
همگی نادانند
چشمهاشان بسته
دلهاشان خسته
گوشها ناشنوا از همه بیزارند
طفلکم می خندد
خنده اش می گرید
او به من می گوید:
پدر بیچاره!
این به من مربوط نیست
غصه ات پنهان باد
قصه ات ارزان باد
در هیاهوی باد
در میان گردباد
نام و یادت بر باد
طفلکم می خندد
خنده اش شیرینی است
حال او می خواند بهر من لالایی
تا فراموش سازد قصه ی بابایی
لالالالالالا
گل زیبا بابا
بخواب اینک جانا
کفتر بی پروا

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | تصویری از یک خواننده زیر زمینی در آغوش علی دایی