خیس خیال شبنمی ، گه شاد و گاهی در غمی
باران بگو نم نم بزن فارغ زهر بیش و کمی
اندیشه های نیمه جان ،درگیر غوغای زمان،
چون برق بردار و رهان،از پیچ و تاب و هر خمی
سوسوی فانوس روان ، در جمعِ جمعی بی زبان
دلمرده های خود زنان،روشن ترش کن یک دمی
آهوی جان خستگان ، قمری باغ بستگان
آسوده ساز از رفتن و ، هر جست و خیز و هر رمی
آن بدر ِ هفتم آسمان ، صدر ِ جهان ِ لامکان
فخرزمین ، ماه زمان ، روشنگر هر آدمی
من جرعه نوشش دم به دم ، تا وارهم از رنج و غم
« راحم» برقص آ بیش و کم، با نغمه های خاتمی