من دل به عشق دیدنت ، افروختم چو شمع
عمری ست در هوای تو من سوختم چو شمع
آتشفشان کوه غمت شعله می کشد
در پیکر تنی که فرو ریختم چو شمع
حسّ وصال روی تو دل را کباب کرد
تا اشک از سرشک بر انگیختم چو شمع
پروانه وار گرد حریمت به جستجو
هستی به پای روشنی ، افروختم چو شمع
با این همه امید و تمنّا و آرزو
فانی شدن به پای تو آموختم چو شمع
منصور وار چو حلقه زدم ریسمان هجر
سر را به دار صبر تو آویختم چو شمع
عمری ست در هوای تو من سوختم چو شمع
آتشفشان کوه غمت شعله می کشد
در پیکر تنی که فرو ریختم چو شمع
حسّ وصال روی تو دل را کباب کرد
تا اشک از سرشک بر انگیختم چو شمع
پروانه وار گرد حریمت به جستجو
هستی به پای روشنی ، افروختم چو شمع
با این همه امید و تمنّا و آرزو
فانی شدن به پای تو آموختم چو شمع
منصور وار چو حلقه زدم ریسمان هجر
سر را به دار صبر تو آویختم چو شمع