شمس آفتابی است که نورش را به ماه وجود مولانا بخشیده


شمس آفتابی است که نورش را به ماه وجود مولانا بخشیده

یک کارشناس در درسگفتارهای صدای شمس در کلام مولانا گفت: اگر مولانا نبود ما شمس تبریزی را نمی‌شناختیم.

به گزارش خبرگزاری مهر، یازدهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس به «صدای شمس در کلام مولانا» اختصاص داشت که با سخنرانی محمدجواد اعتمادی ۲۰ آذر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست متن مقالات با نظر به سخنانِ مولانا در مثنوی و غزل‌ها و فیه‌مافیه، تحلیل و بررسی و حکایت مواجهه‌ی معرفت‌بخشِ این دو جانِ آینه‌آسا روایت شد.

اعتمادی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: طنین صدای شمس را به وضوحِ تمام در بسیاری از سخنان و تعابیر مولانا می‌توان شنید. هم در بخش حکایات و روایات، هم در حیطه‌ی ترکیبات و تعابیر هم در قلمرو اندیشه‌ها و معارف، مولانا تأثیر فراوانی از کلام شمس پذیرفته است. حتی پاره‌هایی از سخنان مولانا را می‌توان شرحِ اشارات نقل شده از شمس در مقالات دانست. شمس خود را همچون آفتابی می‌خواند که نورش را به ماه وجود مولانا بخشیده و آن نور معانی، از دریچه‌ی کلام مولانا قابل دیدن و دریافتن شده است. مطالعه و بررسی مقالات شمس با نظر به شعر مولانا، هم در فهم عبارات شمس و هم در فهم درست‌تر اشارات مولانا، فایده‌های بسیار دارد. از مهم‌ترین فواید و نتایج چاپ متن تصحیح‌شده‌ی مقالات شمس، امکان رجوع به کتابی است که می‌تواند در میان آثار موجود برای شرح و فهم سخنان مولانا، به عنوان متن درجه اول و مهم‌ترین منبع به کار گرفته شود. مولانا خود گفته است: «مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بگو/ بلکه صدای تو است این همه گفتار من».

اگر مولانا نبود ما شمس تبریزی را نمی‌شناختیم

مولانا خودش را قُمری یا ماهی می‌خواند که از همسایگی شمس نوری یافته از همنشینی او روشنی یافته و این اقیانوس معانی و معارف که در آثار مولانا از زبان او جاری شده و برای ما به یادگار مانده حاصل آن همسایگی است. این‌که مولانا خود را همسایه شمس می‌داند و خودش را قمری می‌خواند که از نور وجود شمس نور یافته است، فقط یک تعبیر شاعرانه نیست بلکه سخنی پرشور است. چقدر کتاب مقالات شمس می‌تواند به این مساله کمک کند. نقصی که پاره‌ای از شروح مثنوی پیشین دارند این است که این کتاب را پیش چشم نمی‌داشتند چقدر اشارات شمس و سخنان او در مثنوی ظهور یافته و مولانا گاهی عینا تعابیر او را نقل کرده و به شرح آن‌ها سخن گفته است.

یکی از عجایب و شگفتی‌های این ماجرا و این دو تن از طریق همدیگر و در وجود همدیگر برای ما شناخته شده و به یادگار مانده‌اند. اگر مولانا نبود ما شمس تبریزی را هم نمی‌شناختیم. ما از طریق مولانا وی را می‌شناسیم و اگر مولانا از او سخن نمی‌گفت شمس در غبار تاریخ محو شده بود. اگر هم شمس تبریزی نبود مولانا، مولانا نمی‌شد. اگر شمس تبریزی نبود شاید مولانا عالم و فقیهی در تاریخ بود. شمس تبریزی بود که مولانا ناطقه‌اش گشوده شد و شرشر در جان او افکنده شد و شد مولانایی که مثنوی و غزل‌ها را آفرید. شمس تاکید می‌کند که از برکات مولاناست اگر کسی از من این کلمات را می‌شنود. این‌که شمس سخن خود را در مقالات شمس خُمی از شراب ربانی می‌خواند که سر این خم بسته بود و به سبب مولانا سر این خم گشوده شد و شمس زبان به سخن گشود.

آفتابی که مولانا در سرودن مثنوی یاد شمس می‌افتد

شمس تبریزی پیش از مولانا سفرها داشته و با بزرگانی همنشین بوده است. با ابن عربی، اوحدالدین کرمانی، شهاب‌الدین و... اما شمس می‌گوید کسی که باعث شد این گوهر آشکار شود مولانا بود. شمس می‌گوید: من در پی این بودم که کسی قبله جانم شود و اکنون یافته‌ام آن‌که من گویم فهم کند و دریابد و مولانا می‌گوید: زبان من از شمس سخن یافت. سرایش مثنوی در سال ۶۵۸ آغاز شده است، یعنی ۱۳ سال بعد از غیبت بی‌بازگشت شمس. بعد از ۱۳ سال ابیاتی مشهور داریم از مولانا که شمس را به آفتاب مثل می‌زند. مولانا در حال سرودن مثنوی از کلمه آفتاب به یاد شمس می‌افتد سخن او این جهت را پیدا می‌کند و با این شور و تپش و حرارت از شمس می‌گوید. دفتر دوم نیز سال ۶۶۲ سروده شده است.

برای مولانا شمس حضور زنده و یک جان جاری در لحظاتش است و حتی در مناقب‌العارفین نوشته‌اند که مولانا در واپسین روزهای عمرش این تعبیر را به‌کار برد که مولانا شمس‌الدین مرا صدا می‌زند. مولانا دیوان را به نام شمس کرده است و می‌گوید اگر این کلمات از زبان من جاری می‌شود به خاطر حضور شمس است. سخنان مولانا طنین صدای شمس است و صدای شمس تبریزی است که از طریق کلمات و الفاظ او جاری می‌شود. شمس تبریزی خوی و خصلت ویژه‌ای دارد و آدمی نیست که اهل ستایش کردن باشد. تندی زبان او گاهی پدرش را هم می‌آزرده است. شمس می‌گوید: عمر ساعتی است که در خدمت مولانا بودم و یک ستایش شگرفی که شمس از مولانا دارد می‌گوید: چشم محمد به تو روشن که حضرت حق فخر کند.

شمس تبریزی و مولانا قصه‌گوهای خوبی هستند

میان شمس و مولانا تفاوت و دیدگاه‌هایی هم هست اما نظر من درباره ارتباط این دو تن است که مولانا معنایی را از شمس گرفته و سخن را بازگفته و یا شرح داده است. یکی از ویژگی‌های شمس تبریزی و مولانا این است که آن‌ها قصه‌گوهای خوبی هستند. مقالات، کتاب گسسته پاره‌ای است و کتابی نیست که شمس تبریزی نوشته باشد به همین دلیل تکه‌پارهایی از سخنان اوست و عباراتی در این کتاب است که سخن سر و ته ندارد. اما قصه‌ها و حکایت‌هایی در این کتاب است و شمس خیلی خوب قصه می‌گوید و در پرداختن گفت‌وگوها در روشی که برای روایت داستان دارد، استاد است. داستان اعرابی فقیر و همسرش نمونه درخشان از دیالوگ‌پردازی و گفت‌وگوهای شخصیت‌های داستانی است که مولانا چگونه این داستان را روایت کرده است.

قصه‌هایی در کتاب مقالات است که عینا در مثنوی آمده است. قصه‌ها از این جهت اهمیت دارند که قصه را مد نظر داشته باشند. یکی از محورهای اندیشه مولانا و شمس ناظر به نقدی است که این‌ها به فلسفه دارند نه این‌که مولانا و شمس با فلسفه‌ورزی مخالف باشند بلکه به یک معنا که الهیات روش فلسفی پیدا می‌کند و متکلمین می‌کوشیدند با تلاش عقلانی و متد فلسفی راه به اثبات خدا ببرند. این مساله مورد نقد مولانا و شمس است و قصه بسیار خوبی شمس در این باره دارد که مولانا همین قصه را در مثنوی آورده است. شمس در مقالات چندبار تاکید می‌کند به سخنی از پیامبر که آدم‌ها را توصیه می‌کرد به دین عجائز؛ که دین پیرزنان ساده‌دل که خدا را می‌کوشند نه از طریق کوشش‌های عقلانی و کاوش‌های ذهنی ستایش کنند بلکه تجربه ساده و مستقیمی از خداوند دارند.

مثنوی نه آغاز دارد و نه پایان و ناگهان به پایان می‌رسد

شمس می‌گوید هر که بیشتر می‌کوشد از این جهت برای یافتن خدا از طریق مو از ماست بیرون کشیدن‌ها دورتر می‌شود. «شمس تبریزی می‌گوید قصه آن‌که گنج‌نامه‌ای یافت که به فلان دروازه بیرون رَوی» قصه‌ای مشهور است. حکایتی که شمس در مقالات گفته و مولانا آن را در مثنوی عینا روایت کرده حکایت «توکل ابراهیم ادهم» است. مولانا علاقه بسیاری دارد به قصه‌های تحول و آدمی دگرگون و مبدل شده زیرا خود مولانا دگرگون شده بود و مولانا زیر و زبر شدن و قیامت شدن را در سر خود گذرانده بود. مولانا قصه کسانی که مبدل شده بودند، خوش می‌دارد. از پیر چنگی در دفتر اول تا پایان مثنوی. قصه‌های عارفان ناظر به این تحولات و مبدل شدن‌های درونی آن‌هاست. مولانا در مثنوی چهار حکایت درباره ابراهیم ادهم آورده است.

داستان بعدی که حکایت شیرینی دارد مولانا به خلاصه در دو بیت قصه را گفته اما روایت شمس تبریزی از نمونه‌های درخشان هنر قصه‌گویی شمس است. یکی از اندیشه‌های محوری شمس تبریزی در مقالات این است که می‌گوید کثیری از ما آدم‌ها عمر بر سر یافتن علوم و دانستن چیزهایی می‌کنیم که گرهی از کار ما باز نمی‌کند. یکی از اصطلاحات مکرر شمس تبریزی اصطلاح «تو را چه» است. هر وقت که بر تو مطلبی عرضه می‌شود زبان حال جوینده حقیقت این است که «مرا چه» و نقد می‌کند و بسیاری از عالمان که عمر بر سر گشودن گره‌هایی می‌گذارند که خیری از آن حاصل نمی‌شود.

این داستان نقد کسانی است که سخن درستی می‌گویند اما موضع سخن درست نیست. داستان «سوراخ دعا» معروف است و شمس در کتاب مقالات روایت کرده است. کسانی که علم بسیار می‌دانند اما صلاح کار خود را نمی‌دانند. داستان «توبه نصوح» اوج شاهکار مولانا است در روایت وضعیت اضطرار که چگونه آدمی در آن شرایط دعا می‌کند و توبه او آنِ دیگری می‌یابد. این داستان را مولانا از شمس تبریزی گرفته است. همچنین آخرین داستان مثنوی داستان «قلعه دژ هوش‌ربا» یا قلعه ذات‌الصور است که مولانا از شمس تبریزی گرفته است که مرحوم علامه همایی در شرح این دژ نقل کرده که شمس داستان را چگونه گفته و مولانا آن را چگونه روایت کرده است و این قصه نیمه‌کاره است و به پایان نمی‌رسد. مثنوی نه شروع دارد نه آغازی دارد مثل منظومه‌ها و کتاب‌های دیگری و نه پایان دارد نه موخره و نه سخنی در اختتام و ناگهان به پایان می‌رسد.


به گزارش خبرگزاری مهر، یازدهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس به «صدای شمس در کلام مولانا» اختصاص داشت که با سخنرانی محمدجواد اعتمادی ۲۰ آذر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست متن مقالات با نظر به سخنانِ مولانا در مثنوی و غزل‌ها و فیه‌مافیه، تحلیل و بررسی و حکایت مواجهه‌ی معرفت‌بخشِ این دو جانِ آینه‌آسا روایت شد.

اعتمادی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: طنین صدای شمس را به وضوحِ تمام در بسیاری از سخنان و تعابیر مولانا می‌توان شنید. هم در بخش حکایات و روایات، هم در حیطه‌ی ترکیبات و تعابیر هم در قلمرو اندیشه‌ها و معارف، مولانا تأثیر فراوانی از کلام شمس پذیرفته است. حتی پاره‌هایی از سخنان مولانا را می‌توان شرحِ اشارات نقل شده از شمس در مقالات دانست. شمس خود را همچون آفتابی می‌خواند که نورش را به ماه وجود مولانا بخشیده و آن نور معانی، از دریچه‌ی کلام مولانا قابل دیدن و دریافتن شده است. مطالعه و بررسی مقالات شمس با نظر به شعر مولانا، هم در فهم عبارات شمس و هم در فهم درست‌تر اشارات مولانا، فایده‌های بسیار دارد. از مهم‌ترین فواید و نتایج چاپ متن تصحیح‌شده‌ی مقالات شمس، امکان رجوع به کتابی است که می‌تواند در میان آثار موجود برای شرح و فهم سخنان مولانا، به عنوان متن درجه اول و مهم‌ترین منبع به کار گرفته شود. مولانا خود گفته است: «مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بگو/ بلکه صدای تو است این همه گفتار من».

اگر مولانا نبود ما شمس تبریزی را نمی‌شناختیم

مولانا خودش را قُمری یا ماهی می‌خواند که از همسایگی شمس نوری یافته از همنشینی او روشنی یافته و این اقیانوس معانی و معارف که در آثار مولانا از زبان او جاری شده و برای ما به یادگار مانده حاصل آن همسایگی است. این‌که مولانا خود را همسایه شمس می‌داند و خودش را قمری می‌خواند که از نور وجود شمس نور یافته است، فقط یک تعبیر شاعرانه نیست بلکه سخنی پرشور است. چقدر کتاب مقالات شمس می‌تواند به این مساله کمک کند. نقصی که پاره‌ای از شروح مثنوی پیشین دارند این است که این کتاب را پیش چشم نمی‌داشتند چقدر اشارات شمس و سخنان او در مثنوی ظهور یافته و مولانا گاهی عینا تعابیر او را نقل کرده و به شرح آن‌ها سخن گفته است.

یکی از عجایب و شگفتی‌های این ماجرا و این دو تن از طریق همدیگر و در وجود همدیگر برای ما شناخته شده و به یادگار مانده‌اند. اگر مولانا نبود ما شمس تبریزی را هم نمی‌شناختیم. ما از طریق مولانا وی را می‌شناسیم و اگر مولانا از او سخن نمی‌گفت شمس در غبار تاریخ محو شده بود. اگر هم شمس تبریزی نبود مولانا، مولانا نمی‌شد. اگر شمس تبریزی نبود شاید مولانا عالم و فقیهی در تاریخ بود. شمس تبریزی بود که مولانا ناطقه‌اش گشوده شد و شرشر در جان او افکنده شد و شد مولانایی که مثنوی و غزل‌ها را آفرید. شمس تاکید می‌کند که از برکات مولاناست اگر کسی از من این کلمات را می‌شنود. این‌که شمس سخن خود را در مقالات شمس خُمی از شراب ربانی می‌خواند که سر این خم بسته بود و به سبب مولانا سر این خم گشوده شد و شمس زبان به سخن گشود.

آفتابی که مولانا در سرودن مثنوی یاد شمس می‌افتد

شمس تبریزی پیش از مولانا سفرها داشته و با بزرگانی همنشین بوده است. با ابن عربی، اوحدالدین کرمانی، شهاب‌الدین و... اما شمس می‌گوید کسی که باعث شد این گوهر آشکار شود مولانا بود. شمس می‌گوید: من در پی این بودم که کسی قبله جانم شود و اکنون یافته‌ام آن‌که من گویم فهم کند و دریابد و مولانا می‌گوید: زبان من از شمس سخن یافت. سرایش مثنوی در سال ۶۵۸ آغاز شده است، یعنی ۱۳ سال بعد از غیبت بی‌بازگشت شمس. بعد از ۱۳ سال ابیاتی مشهور داریم از مولانا که شمس را به آفتاب مثل می‌زند. مولانا در حال سرودن مثنوی از کلمه آفتاب به یاد شمس می‌افتد سخن او این جهت را پیدا می‌کند و با این شور و تپش و حرارت از شمس می‌گوید. دفتر دوم نیز سال ۶۶۲ سروده شده است.

برای مولانا شمس حضور زنده و یک جان جاری در لحظاتش است و حتی در مناقب‌العارفین نوشته‌اند که مولانا در واپسین روزهای عمرش این تعبیر را به‌کار برد که مولانا شمس‌الدین مرا صدا می‌زند. مولانا دیوان را به نام شمس کرده است و می‌گوید اگر این کلمات از زبان من جاری می‌شود به خاطر حضور شمس است. سخنان مولانا طنین صدای شمس است و صدای شمس تبریزی است که از طریق کلمات و الفاظ او جاری می‌شود. شمس تبریزی خوی و خصلت ویژه‌ای دارد و آدمی نیست که اهل ستایش کردن باشد. تندی زبان او گاهی پدرش را هم می‌آزرده است. شمس می‌گوید: عمر ساعتی است که در خدمت مولانا بودم و یک ستایش شگرفی که شمس از مولانا دارد می‌گوید: چشم محمد به تو روشن که حضرت حق فخر کند.

شمس تبریزی و مولانا قصه‌گوهای خوبی هستند

میان شمس و مولانا تفاوت و دیدگاه‌هایی هم هست اما نظر من درباره ارتباط این دو تن است که مولانا معنایی را از شمس گرفته و سخن را بازگفته و یا شرح داده است. یکی از ویژگی‌های شمس تبریزی و مولانا این است که آن‌ها قصه‌گوهای خوبی هستند. مقالات، کتاب گسسته پاره‌ای است و کتابی نیست که شمس تبریزی نوشته باشد به همین دلیل تکه‌پارهایی از سخنان اوست و عباراتی در این کتاب است که سخن سر و ته ندارد. اما قصه‌ها و حکایت‌هایی در این کتاب است و شمس خیلی خوب قصه می‌گوید و در پرداختن گفت‌وگوها در روشی که برای روایت داستان دارد، استاد است. داستان اعرابی فقیر و همسرش نمونه درخشان از دیالوگ‌پردازی و گفت‌وگوهای شخصیت‌های داستانی است که مولانا چگونه این داستان را روایت کرده است.

قصه‌هایی در کتاب مقالات است که عینا در مثنوی آمده است. قصه‌ها از این جهت اهمیت دارند که قصه را مد نظر داشته باشند. یکی از محورهای اندیشه مولانا و شمس ناظر به نقدی است که این‌ها به فلسفه دارند نه این‌که مولانا و شمس با فلسفه‌ورزی مخالف باشند بلکه به یک معنا که الهیات روش فلسفی پیدا می‌کند و متکلمین می‌کوشیدند با تلاش عقلانی و متد فلسفی راه به اثبات خدا ببرند. این مساله مورد نقد مولانا و شمس است و قصه بسیار خوبی شمس در این باره دارد که مولانا همین قصه را در مثنوی آورده است. شمس در مقالات چندبار تاکید می‌کند به سخنی از پیامبر که آدم‌ها را توصیه می‌کرد به دین عجائز؛ که دین پیرزنان ساده‌دل که خدا را می‌کوشند نه از طریق کوشش‌های عقلانی و کاوش‌های ذهنی ستایش کنند بلکه تجربه ساده و مستقیمی از خداوند دارند.

مثنوی نه آغاز دارد و نه پایان و ناگهان به پایان می‌رسد

شمس می‌گوید هر که بیشتر می‌کوشد از این جهت برای یافتن خدا از طریق مو از ماست بیرون کشیدن‌ها دورتر می‌شود. «شمس تبریزی می‌گوید قصه آن‌که گنج‌نامه‌ای یافت که به فلان دروازه بیرون رَوی» قصه‌ای مشهور است. حکایتی که شمس در مقالات گفته و مولانا آن را در مثنوی عینا روایت کرده حکایت «توکل ابراهیم ادهم» است. مولانا علاقه بسیاری دارد به قصه‌های تحول و آدمی دگرگون و مبدل شده زیرا خود مولانا دگرگون شده بود و مولانا زیر و زبر شدن و قیامت شدن را در سر خود گذرانده بود. مولانا قصه کسانی که مبدل شده بودند، خوش می‌دارد. از پیر چنگی در دفتر اول تا پایان مثنوی. قصه‌های عارفان ناظر به این تحولات و مبدل شدن‌های درونی آن‌هاست. مولانا در مثنوی چهار حکایت درباره ابراهیم ادهم آورده است.

داستان بعدی که حکایت شیرینی دارد مولانا به خلاصه در دو بیت قصه را گفته اما روایت شمس تبریزی از نمونه‌های درخشان هنر قصه‌گویی شمس است. یکی از اندیشه‌های محوری شمس تبریزی در مقالات این است که می‌گوید کثیری از ما آدم‌ها عمر بر سر یافتن علوم و دانستن چیزهایی می‌کنیم که گرهی از کار ما باز نمی‌کند. یکی از اصطلاحات مکرر شمس تبریزی اصطلاح «تو را چه» است. هر وقت که بر تو مطلبی عرضه می‌شود زبان حال جوینده حقیقت این است که «مرا چه» و نقد می‌کند و بسیاری از عالمان که عمر بر سر گشودن گره‌هایی می‌گذارند که خیری از آن حاصل نمی‌شود.

این داستان نقد کسانی است که سخن درستی می‌گویند اما موضع سخن درست نیست. داستان «سوراخ دعا» معروف است و شمس در کتاب مقالات روایت کرده است. کسانی که علم بسیار می‌دانند اما صلاح کار خود را نمی‌دانند. داستان «توبه نصوح» اوج شاهکار مولانا است در روایت وضعیت اضطرار که چگونه آدمی در آن شرایط دعا می‌کند و توبه او آنِ دیگری می‌یابد. این داستان را مولانا از شمس تبریزی گرفته است. همچنین آخرین داستان مثنوی داستان «قلعه دژ هوش‌ربا» یا قلعه ذات‌الصور است که مولانا از شمس تبریزی گرفته است که مرحوم علامه همایی در شرح این دژ نقل کرده که شمس داستان را چگونه گفته و مولانا آن را چگونه روایت کرده است و این قصه نیمه‌کاره است و به پایان نمی‌رسد. مثنوی نه شروع دارد نه آغازی دارد مثل منظومه‌ها و کتاب‌های دیگری و نه پایان دارد نه موخره و نه سخنی در اختتام و ناگهان به پایان می‌رسد.

کد خبر 4800400

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه دینی و مذهبی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نقاشی سیزده بدر | 70 نقاشی کودکانه و رنگ آمیزی درباره سیزده به در