عاشق بودم و , می پرستیدم تو را
خاطراتت نیست در یادم , اما چرا ؟
عشق یعنی , من برون از من شدن
برون از تو شدم , من مانده مرا
لذتی گنگ و نامعلوم , درعمق دلم
بی انتهاست , رفته از وصفش فرا
عاشقی چند باره را ,دوست میدارم
نباشد عشق تو اندردلم , باشد کرا ؟
هرچه کوشیدم ,تا زَند دانه جوانه
خشک شد , چاره کن ای دل ربا
فکرو دل هرز شده , اعجاز کن
از ورا یا ماورا, بتاب براین سرا
بی عشق من آواره ام , دیوانه ام
عاشقم کن , من برون کن از مرا
سام بابائی
پائیز98