مخاطبان رادیو صبا می توانند در برنامه “زیر گذر طنز” داستان «روزی که لالمونی گرفتیم» نوشته سعید هاشمی را در قالب روایی-نمایشی بشنوند.
به گزارش شیرین طنز ، به نقل از روابط عمومی رادیو صبا، برنامه “زیرگذر طنز” با هدف آشنایی مخاطبان و علاقمندان با آثار طنزنویسان ایران روی آنتن می رود.
این برنامه روز شنبه ۳۰ آذر داستان طنز «روزی که لالمونی گرفتیم» نوشته سعید هاشمی را روایت می کند. این داستان از کتاب “عشق با نان اضافه» انتخاب شده که حاوی ده داستان طنز است که نویسنده سعی می کند در خلال آن ها به موقعیتهای زندگی شهری بپردازد.
برنامه “زیر گذر طنز” روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۱۳:۳۰ روی موج اف ام ۱۰۵,۵ مگاهرتز از رادیو صبا پخش می شود.
آسیه گرجی، امیر زنده دلان و امین ضیایی این برنامه را اجرا می کنند. تهیه کنندگی برنامه “زیر گذر طنز” هم بر عهده مهدی خانی پور است.
معرفی کتاب عشق با نان اضافه«عشق با نان اضافه» مجموعه داستانهای طنز سیدسعید هاشمی (-۱۳۵۳) است.
بخشی از داستان «آقااجازه! بیزحمت ما را بزنید» را میخوانید:
وارد کلاس که شدم انگار وارد حمام زنانه شدهام. آنقدر سر و صدا و همهمه بود که وقتی مبصر گفت برپا! فقط من شنیدم و خودش. هیچکس از جا بلند نشد. البته من حدس میزدم که اینجوری از من استقبال شود.
با آن توصیفی که مدیر مدرسه از این کلاس کرده بود اگر این دانشآموزان بلند میشدند و به من احترام میگذاشتند، باید تعجب میکردم. آقای مدیر گفته بود: «یک کلاس استثنایی است. همهی مردودیهای سال گذشته و اخراجیهای مدارس دیگر در این کلاس جمع شدهاند.»
ظاهراً این بچهها را در یک کلاس جمع کرده بودند تا از پراکنده شدن آنها در کلاسهای دیگر و تأثیر آنها روی بقیهی دانشآموزان جلوگیری کنند؛ اما فکر این جایش را نکرده بودند که هیچ معلمیحاضر نشود به این کلاس وارد شود. چقدر این مدیر هندوانه زیر بغل من گذاشت تا مرا راضی کرد که پنج ـ ششتا از درسهای این کلاس را به عهده بگیرم.
داد زدم: «ساکت!»
صدایم در هیاهوی بچهها مثل قطرهای در دریا بود. دو ـ سه بار با کف دست زدم روی میز؛ اما فقط دستم را به درد آوردم. گفتم: «لطفاً صلواتی بفرستید!»
همهمه بیشتر شد.
ـ خفه شید!
ـ حناق بگیرید!
ـ ساکت میشید یا ساکتتون کنم!
ـ مبصر کیه!
انگار نه انگار که معلمی سر کلاس است. هرکس داشت کار خودش را میکرد. حرف میزدند، موشک پرتاب میکردند، میخندیدند… از حق نباید گذشت سه نفر ساکت ساکت بودند. آن هم بهخاطر این بود که خواب بودند. کاش که همهشان خوابشان میآمد.
دیگر داشتم کلافه میشدم. تا حالا کلاس اینجوری ندیده بودم. اولین کلاسی بود که میدیدم دانشآموزانش دیوانهی دیوانه هستند. بیخود نبود که هیچ معلمی حاضر نبود پایش را توی این کلاس بگذارد.
دانشآموزی که حتی با حضور معلم جدیدالورود هیچ شوکی بهش وارد نشود و حتی برای دو دقیقه لال نشود، حتماً دیوانه است. تصمیم گرفتم یکی از گُندههای کلاس را بکشم بیرون و بفرستمش پای دفتر. نگاهشان کردم.