موعظه‌ها، عرفان‌گرایی و تجاری‌سازی بیش‌از حد، روان‌شناسی مثبت‌گرا را آماج انتقادات کرده است

داستان روانشناسی مثبت‌گرا، آنطور که بنیان‌گذارش تعریف می‌کند، از سال ۱۹۹۷ و در باغچۀ گل‌های رز او آغاز شد.

مارتین سلیگمن به‌تازگی به‌سمت ریاست انجمن روان‌شناسی آمریکا برگزیده شده بود و در صدد بود تا در دوران ریاستش تحولی در این رشته ایجاد کند. روزی با دخترش در باغچه‌شان مشغول کندن علف‌های هرز بود که چیزی را دید که باعث شد تعجب کند و توی ذوقش بخورد: دخترش نیکی که در آن‌زمان پنج‌ساله بود گل‌ها را می‌کَند و به هوا پرت می‌کرد و می‌خندید. سلیگمن سر نیکی فریاد زد تا دست از این کار بردارد. نیکی پرفسور را کنار کشید و به‌یادش آورد که از سه تا پنج سالگی بچه‌ای بدعنق بوده، اما در تولد پنج‌سالگی‌اش آگاهانه تصمیم گرفته که بس کند. اگر او توانسته با عملی آگاهانه خودش را تغییر دهد، بابا نمی‌تواند دست از این بداخلاقی‌هایش بردارد؟

چراغی در ذهن سلیگمن روشن شد. اگر به‌جای اینکه به آدم‌ها سرکوفت بزنیم تا کمبودهایشان را اصلاح کنند، تشویقشان کنیم که نقاط قوت شخصیتشان را پرورش دهند، همان‌کاری که نیکی در آن سن کم کرده بود، آنگاه چه خواهد شد؟

او چند تیم از بهترین روان‌شناسان کشور را جمع کرد تا طرحی برای صورت‌بندی دوبارۀ کل رشتۀ روانشناسی آماده کند. سلیگمن می‌خواست روان‌شناسی را از اینکه صرفاً دغدغۀ درمان بیماری‌های روانی را داشته باشد رها کند و آن را به‌سوی شکوفایی انسان هدایت کند. سپس با استفاده از تریبونی که درمقام رئیس انجمن روان‌شناسی در اختیار داشت، این رویکرد جدید را ترویج داد. روان‌شناسی مثبت‌گرا با سخنرانی معارفۀ سلیگمن در سال ۱۹۹۸ پا به عرصۀ وجود نهاد.

سلیگمن به حضار گفت روان‌شناسی راه خود را گم کرده و «بیش‌ازحد از اصالت خود یعنی ایجاد رضایت و سازندگی بیشتر در زندگی مردم دور شده و عمدتاً به سمت حوزۀ درمان بیماری‌های روانی کشیده شده که البته مهم است، اما همه‌چیز نیست».

تجربۀ خودِ سلیگمن این کمبود را به‌خوبی نشان می‌داد. او چنانچه بعدها در خودزندگی‌نامه‌نوشتش گفت، به‌خاطر پژوهش‌هایش بر روی «چیزای واقعاً بد: درماندگی، افسردگی و ترس» مشهور شد و همین مسئله او را در جایگاهی قرار داد که «حلقۀ مفقوده را ببیند و نامی برای آن انتخاب کند: امر مثبت».

رئیس انجمن روان‌شناسی همکارانش را فراخواند تا با همراهی یکدیگر، تغییراتی اساسی در حوزۀ روان‌شناسی ایجاد کنند و علمی پدید آورند که بهترین کیفیات انسان را بررسی کرده و پرورش می‌دهد: علم نقاط قوت، علم فضایل اخلاقی، علم شادی. آنچه سلیگمن «روان‌شناسی مثبت‌گرا» نامید (این تعبیر را آبراهام مازلو، روان‌شناس اومانیست، در سال ۱۹۵۴ ابداع کرده بود)، نوید نوعی دگرگونی شخصی از طریق قدرت رهایی‌بخش مناسک عبادی می‌داد: چیزهایی مثلِ شکر نعمت، قدردانی،

بخشندگی و مدیتیشن. سلیگمن روان‌شناسی مثبت‌گرا را مشخصاً با این هدف طراحی کرد که شش‌ فضیلت اصلی را ایجاد و تقویت کند: دانایی، شجاعت، عدل، انسانیت، اعتدال و تعالی.

امروزه، سلیگمن برجسته‌ترین مروج علم به‌زیستی است. او در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با کشف پدیدۀ درماندگی آموخته‌شده، در دنیای دانشگاهی نامی برای خود دست‌وپا کرد. بر اساس این مفهوم، افراد شرطی می‌شوند که باور کنند رویدادهای منفی گریزناپذیرند، حتی آن رویدادهایی که در چارچوب کنترلشان هستند. در سال ۱۹۹۱، سلیگمن با کتاب خوش‌بینی آموخته‌شده۱ دربارۀ مبارزه با این‌ دست فرایندها توجه عموم را به خود جلب کرد. وی ادعا کرد این کتاب اولین کتاب خودیاری «مبتنی بر شواهد» در جهان است.

اما سلیگمن زمانی به یک نام کاملاً شناخته‌شده تبدیل شد که کتاب شادمانی درونی۲ (۲۰۰۲) و پس از آن شکوفایی۳ (۲۰۱۱) را منتشر کرد و بدین‌ترتیب به‌سوی روان‌شناسی شادی تغییر جهت داد. نظریه و عمل روان‌شناسی مثبت‌گرا در تصور مردم جذابیتی چشمگیر یافت. البته بخشی از این جذابیت مرهون نثر غیررسمی و پیام خوش‌بینانۀ سلیگمن بود. امروزه سخنرانی تد سلیگمن بیش از ۵ میلیون بازدید آنلاین داشته است؛ او با سران دولت‌ها و رهبران مذهبی از جمله دیوید کامرون نخست‌وزیر اسبق بریتانیا و نیز دالای‌لاما دیدار داشته و در برنامه‌های تلویزیونی‌ای مثلِ «با لری کینگ» حضور یافته است.

هرچند نام سلیگمن با علم شادی عجین شده، اما بنا به اقرار خودش، فردی پرخاشجو، تحقیرکننده و بدعنق است. او خودش را همچون فردی فارغ‌ازهردوجهان معرفی می‌کند که با نهادهای جاافتادۀ آکادمیک سرشاخ می‌شود، اما درواقع، خودش جزو خودی‌ترین آدم‌های این‌گونه نهادهاست؛ در واقع، شاید مشهورترین و بانفوذترین روانشناس در قید حیات باشد که بیشترین بودجه‌ها را جذب می‌کند. سلیگمن درمقام یک دانشمند بر بی‌طرفیِ ارزشیِ پژوهش‌هایش تأکید دارد، اما رهبر جنبشی است که حتی به اقرار بعضی هوادارانش، دارای برخی از خصیصه‌های یک دین است.

بسیاری از پیروانش، این جنبش را موهبتی الهی می‌دانند که نیازشان را برای تعلق به چیزی بزرگ‌تر از خود پاسخ داده و فرصتِ زندگی‌ای بهتر و غنی‌تر را از طریق تکنیک‌های واقعاً مؤثرِ علمی در اختیارشان می‌گذارد. اما از نظر منتقدان، این علم با موعظه‌های روان‌شناسی مثبت‌گرا و عرفان‌‌بازی و تجاری‌سازی و پولی‌سازی ارزش خود را از بین برده است. اما این نگرانی‌ها تا چه حد صحت دارد؟ و اگر روان‌شناسی مثبت‌گرا مردم را شادمان می‌کند، آیا این دغدغه‌ها اصلاً اهمیتی دارد؟

روان‌شناسی مثبت‌گرا از زمانی که سلیگمن آن را به آگاهی عموم رساند، با سرعتی انفجاری در حال رشد بوده و حتی خود سلیگمن را نیز متحیر کرده است. این حوزه صدها میلیون دلار کمک‌هزینۀ پژوهشی جذب کرده و کنگرۀ جهانی آن در سال ۲۰۱۹، میزبان ۱۶۰۰ نماینده از ۷۰ کشور بود. روان‌شناسی مثبت‌گرا الهام‌بخش ده‌ها هزار مقالۀ پژوهشی، بی‌شمار کتاب‌های عامه‌پسند قطور، و میلیون‌ها درمانگر، مربی و مشاور شده است.

جاافتادنِ روان‌شناسی مثبت‌گرا در نهادها نیز به همان اندازه حیرت‌آور بوده است. تنها دو سال پس از اجرای طرح «ذهن جنگ‌آور»۴ در سال ۲۰۰۷، بیش از یک میلیون سرباز آمریکایی تکنیک‌های روان‌شناسی مثبت‌گرا را دربارۀ سرسختی آموزش دیدند. ده‌ها مدرسه نیز اصول آن را اختیار کرده‌اند. در سال ۲۰۱۸، دانشگاه ییل اعلام کرد رقم شگفت‌آور یک‌چهارم از کل دانشجویان کارشناسی‌اش در دورۀ روان‌شناسی مثبت‌گرا دربارۀ شادی ثبت‌نام کرده‌اند.

سلیگمن پس از آن سخنرانی معارفه‌اش در سال ۱۹۹۸، روان‌شناسی مثبت‌گرا را از هدف اصلی‌اش دور کرده است. این حوزه در ابتدا به دنبال ترسیم مسیرهایی بود که منجر به شکوفایی درونی ‌شود. اما با کتاب شکوفایی، سلیگمن تغییر مسیر داد. او اعلام کرد شادی برخلاف آنچه قبلاً فکر می‌کرد، تنها هدفِ هستی انسان نیست.

او در این کتاب می‌گوید هدف زندگی به‌زیستی یا شکوفایی است که مؤلفه‌های عینی و بیرونی نظیر رابطه‌ها و دستاوردها را دربرمی‌گیرد. درضمن مسیر شکوفایی از رهگذر کنش اخلاقی می‌گذرد و با به‌کاربستنِ فضایل شش‌گانه به‌دست می‌آید. این فضایل به گفتۀ سلیگمن در تمام سنت‌های بزرگ فکری در جهان، جایگاه والایی دارند.

این تغییرجهت به‌سوی کنش اخلاقی باعث تشدید مخالفت منتقدان با اهداف بلند و بالا و روش‌های عملگرایانۀ روان‌شناسی مثبت‌گرا شد. فیلسوفانی نظیر مایک دبلیو مارتین از دانشگاه چپمن می‌گویند این شاخه از روان‌شناسی از علم خارج شده و به قلمروی اخلاق وارد گردیده، لذا دیگر حوزه‌ای کاملاً فکت‌محور نیست، بلکه حالا هدفش ترویج نوع خاصی از ارزش‌هاست.

اما این تنها انتقاد متوجه روان‌شناسی مثبت‌گرا نیست. برخی دیگر از این جهت روان‌شناسی مثبت‌گرا را نقد می‌کنند که توسط هزاران مربی، مشاور و درمانگر به کالایی تجاری تبدیل شده و ارزشش را از دست داده، چون این افراد حالا سوار بر موج شده‌اند و با محصولات پول‌سازشان ادعاهایی دیوانه‌وار به خورد بقیه می‌دهند.

در چندین جا ایراداتی جدی و علنی به روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌عنوان یک رشتۀ علمی وارد شده است، آن‌هم نه فقط از زبان شخصیت‌هایی کم‌اهمیت و پرسروصدا، بلکه در آثار ستارگان بزرگی نظیر خود سلیگمن. نگرانی‌هایی دربارۀ تکرارپذیری نتایج تحقیقات در این زمینه وجود دارد، همین‌طور دربارۀ تکیۀ آن به گزارشات غیرموثق و نیز این مضمون وجود دارد که از این رشته می‌توان برای تجویز یک راهکار و نیز راهکار مخالفش استفاده کرد (مثلاً اینکه به‌زیستی یعنی زندگی در لحظه، اما در آن واحد، آینده‌گرا نیز هست).

روان‌شناسی مثبت‌گرا در مقام یک شاخه از علم، خیلی‌وقت‌ها شباهت زیادی به نوعی دین پیدا می‌کند. این دام‌ها را در نظر بگیرید: این جنبش یک رهبر کاریزماتیک و نیز فوج‌فوج پیروان ازخودبیخود دارد. لحظه‌ای برای آغاز تاریخش تعیین شده و افسانۀ آفرینشی دارد که با نوعی اشراق آغاز می‌شود.

سلیگمن در کتاب شکوفایی می‌نویسد: «نمی‌توانم این مسئله را طوری بگویم که کمتر از این عرفانی باشد: روان‌شناسی مثبت‌گرا مرا همانطور فراخواند که بوتۀ آتشین موسی را۵».

سلیگمن دستاوردهای مادی را نیز در میان مؤلفه‌های شادی گنجانده و این نیز بعضی را به تعجب و مخالفت واداشته است. بنا به نظریۀ او، کسانی را که به حدی از استادی و موفقیت در دنیا نرسیده‌اند، نمی‌توان شکوفا دانست. او حتی درجایی یک «فارغ‌التحصیل سی‌ودوسالۀ ریاضیات از دانشگاه هاروارد را که به زبان روسی و ژاپنی مسلط و دارای یک صندوق سرمایه‌گذاری تأمینی بود»، «پوستری بچگانه دربارۀ روان‌شناسی مثبت‌گرا» خواند. اما این‌کار می‌تواند به‌زیستی را انحصاری وروان‌شناسی مثبت‌گرا را نقد می‌کنند که توسط هزاران مربی، مشاور و درمانگر به کالایی تجاری تبدیل شده و ارزشش را از دست داده

پروفسور ادگار کاباناس و ایفا اللوز، نویسندگان کتاب تولید شهروندان شاد۶ (۲۰۱۹) روان‌شناسی مثبت‌گرا را متهم به ترویج آیین غربی و قومیت‌مدار فردگرایی کرده‌اند. در بطن روان‌شناسی مثبت‌گرا این انگاره وجود دارد که ما می‌توانیم با تلاش خود و با نشان‌دادن عزم و ثبات به به‌زیستی برسیم. پس فاکتورهای اجتماعی و نظام‌مندی که فی‌المثل مردم را در فقر نگه می‌دارند چه؟ بیماری‌های جسمانی و مصیبت‌های نابه‌هنگام چه؟ آیا کسانی که در این شرایط گرفتار می‌شوند، به قدر کافی تلاش نکرده‌اند؟

پروفسور جیم کوین، همکار سابق و منتقد سرسخت سلیگمن می‌گوید: «روان‌شناسی مثبت‌گرا این احساس را به شما منتقل می‌کند که می‌توانید فقط با اندیشیدن به چیزهای درستْ خوب و شاد باشید؛ این رشته باعث ترویج فرهنگ سرزنش قربانی می‌شود».

بحث ارتباطات مالی روان‌شناسی مثبت‌گرا با دین نیز مطرح است. بنیاد تمپلتن -که در ابتدا با هدف ترویج مسیحیت انجیلی تأسیس شده و کماکان نیز اهداف مرتبط با فهمِ مذهبی را دنبال می‌کند- بزرگ‌ترین حامی خصوصی سلیگمن است و تاکنون ده‌ها میلیون دلار کمک‌هزینه به او داده است. این مؤسسه بخشی از کمک‌هزینۀ پژوهش سلیگمن در مورد ارزش‌های جهان‌شمول را فراهم کرد، به تأسیس مرکز روان‌شناسی مثبت‌گرا در دانشگاه خودِ سلیگمن یعنی دانشگاه پنسیلوانیا کمک نمود و اعطاکنندۀ بزرگ‌ترین جایزۀ روان‌شناسی، یعنی جایزۀ ۱۰۰هزار دلاری تمپلتون برای روان‌شناسی مثبت‌گرا است. منتقد فرهنگی روث ویپمن در کتاب آمریکای مضطرب۷ می‌نویسد این بنیاد «نقشی اساسی در شکل‌دهی به نقش فلسفی روان‌شناسی مثبت‌گرا ایفا کرده است».

کوین می‌گوید این موضوع مایۀ ننگ است. «خیلی وقیحانه است که یک سازمان دینی -یا هرگونه سلیقۀ شخصی دیگری- بتواند مسیر «ترقی» علمی را تعیین کند و دستاوردهای علم را جهت‌دهی کند».

با وجود این انتقادات، روان‌شناسی مثبت‌گرا همچنان از محبوبیتی باورنکردنی برخوردار است. کتاب‌هایی که در عنوان خود کلمۀ «شادی» را دارند، فوراً خریداری می‌شوند و مردم دسته دسته برای سمینارها، درس‌ها و سخنرانی‌های مرتبط با این رشته ثبت‌نام می‌کنند. ظاهراً همۀ ما خواهان آن چیزی هستیم که روان‌شناسی مثبت‌گرا می‌فروشد. چه چیز باعث می‌شود این جنبش تا این حد مجاب‌کننده باشد؟

سونیا لیوبومیرسکی، استاد روان‌شناسی دانشگاه کالیفورنیا و یکی از ستارگان اولیۀ این جنبش، به من می‌گفت روان‌شناسی مثبت‌گرا در دوران صلح و وفور زاده شد. امروزه‌ خیلی افراد «آن‌قدری در رفاه هستند تا در مورد به‌زیستی خود بیاندیشند و روی آن کار کنند. وقتی افراد درگیر برآورده‌کردن نیازهای اولیۀ خود باشند، وقت یا منابع یا انرژی یا انگیزۀ این را ندارند که ببیند اصلاً آیا شاد هستند یا نه».

اما بحران مالی ۲۰۰۸ ظاهراً این فرضیه را به چالش می‌کشد. در آن سال، رفاهِ اندیشیدن ناگهان برای مردم زیادی از بین رفت. اما تحلیل دانشمندان علوم اجتماعی نشان می‌دهد که تعداد مقالات آکادمیک مرتبط با روان‌شناسی و شادی همچنان رو به رشد بود.

این امر شکاکانی نظیر کوین، کاباناس و اللوز را به این باور سوق داده که امروزه محبوبیت روان‌شناسی مثبت‌گرا بیش از که مربوط به تقاضا باشد، با عرضه مرتبط است. چنان پول کلانی در این جنبش هست که عامل پیش‌ران آن، انرژی و ذوق کارآفرینان،

مربیان، مشاوران، نویسندگان و دانشگاهی‌هایی شده که از آن امرار معاش می‌کنند.

اما این نیز ممکن است که رابطۀ تنگاتنگ روان‌شناسی مثبت‌گرا با دین به محبوبیت آن کمک کرده باشد. بنا به گزارش اخیر ووکس، سکولاریسم در آمریکا رو به رشد است. اما تمایل به اعتقاد به خدا ریشه‌های عمیقی در روان انسان دارد. روان‌شناسانی نظیر بروس هود می‌گویند ما برای دین سیم‌کشی شده‌ایم. سمت‌وسوی معنوی روان‌شناسی مثبت‌گرا باعث می‌شود تا این رشته به ظرفی بی‌عیب‌ونقص برای تمایلات متزلزل‌شدۀ مذهبی‌مان تبدیل گردد. منتقدانی نظیر کوین ادعا دارند که این امر عمدی است. لحن مبلغانه، فراخوانده‌شدن همچون موسی، این‌ها همه بخشی از آینده‌ای است که سلیگمن برای روان‌شناسی مثبت‌گرا در نظر دارد.

کوین به من گفت: «سلیگمن چپ ‌و راست ادعای رخدادهای عرفانی‌ای را می‌کند که بسیاری از ما آن را صرفاً ترفند‌های تبلیغاتی می‌دانیم».

اما اگر روان‌شناسی مثبت‌گرا به بهترشدن زندگی مردم کمک کند، آیا ترفندهای تبلیغاتی اهمیتی دارد؟ باز هم شکاکان این سؤال را مطرح می‌کنند که آیا فواید روان‌شناسی مثبت‌گرا واقعاً آنطور که ادعا می‌شود زیادند؟ کاباناس می‌گوید «هیچ نتیجه‌گیری عمده‌ای در روان‌شناسی مثبت‌گرا وجود ندارد که مورد چالش، اصلاح یا حتی مردودسازی قرار نگرفته باشد». اما رشد خارق‌العادۀ روان‌شناسی مثبت‌گرا را نمی‌توان کتمان کرد. سلیگمن و همکارانش مشخصاً کار درستی انجام می‌دهند، کاری که امید، خوش‌بینی و حتی شادی را برای میلیون‌ها نفر از مصرف‌کنندگانش به ارمغان می‌آورد.

وقتی در مورد رابطۀ این رشته با دین از سلیگمن سؤال کردم، گفت اکثر کسانی که از روان‌شناسی مثبت‌گرا استفاده می‌کنند «با باورهای عجیب من اختلاف نظر دارند» و تصریح کرد که این‌ها باورهای خودش هستند. او مرا به فصل آخر خودزندگی‌نامه‌اش ارجاع داد که در آن، از مرگ دوست و راهنمایش جک تمپلتون می‌گوید، مردی که بنیاد پدرش حامی مالی پژوهش‌های سلیگمن بوده است.

سلیگمن در آن زمان در بستر بیماری بود، اما پس از خواندن رساله‌ای دربارۀ مسیحیت مثبت‌گرا، «مکاشفه‌ای حاوی یک فرمان» به او دست داد تا برخیزد و در مراسم یادبود دوستش حضور یابد.

در آن رساله می‌خوانیم: «دین و علم مخالف‌ همدیگرند، اما تنها بدان طریق که انگشت شست و اشاره‌ مخالف‌ همدیگرند؛ و با استفاده از این دو، می‌توان همه‌چیز را به چنگ گرفت».


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جوزف اسمیت نوشته است و در تاریخ ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ با عنوان «Is positive psychology all it’s cracked up to be» در وب‌سایت ووکس منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۸ با عنوان «آیا ادعاهای روان‌شناسی مثبت‌گرا واقعاً علمی است؟» و ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.
•• جوزف اسمیت (Joseph Smith) در دانشگاه اکستر دربارۀ شادی تحقیق می‌کند. او پیش از این روزنامه‌نگار بوده است.

[۱] Learned Optimism
[۲] Authentic Happiness
[۳] Flourish
[۴] battlemind
[۵] بنا به گزارش تورات از حضرت موسی (ع)، خداوند از طریق یک بوتۀ آتشین بر موسی ظاهر شد تا او را برای خروج قوم بنی‌اسرائیل از مصر و رساندن آن‌ها به کنعان برگزید [مترجم].
[۶] Manufacturing Happy Citizens
[۷] America the Anxious