شعر عاشقانه برای عشقم؛ اشعار عاشقانه از شاعران قدیم و معاصر
اشعار عاشقانه زیادی از شاعرانی چون سعدی و حافظ گرفته تا فروغ و سهراب وجود دارد که احساس زیبای عشق را بر روی کاغذ آورده است. اگر دوست دارید زیباترین اشعار عاشقانه ادبیات فارسی را بخوانید با ما همراه باشید.
ستاره | سرویس سرگرمی عشق، دوست داشتن شدیدی است که از قلب انسان برخاسته و در جان عاشق آتشی برپا میکند که تا رسیدن به معشوق خاموش نمیگردد. احساس به وجود آمده در عاشق وصف نشدنی است و گاهی از آوردن احساس واقعیاش حتی بر روی کاغذ نیز عاجز است. اگر شما نیز دوست دارید با فرستادن شعری عاشقانه به کسی که دوستش دارید او را از حس خود باخبر کنید اما در انجام آن ناتوانید با ما همراه باشید. در این مطلب انواع شعرهای عاشقانه قدیمی و نو را به همراه عکسنوشته های زیبا برای شما گردآوری کردهایم.
آنچه در این مطلب میخوانید:
شعر عاشقانه برای عشقم از شاعران معاصر شعر عاشقانه برای عشقم از شاعران قدیمی شعر عاشقانه کوتاهشعر عاشقانه برای عشقم از شاعران معاصر
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زر نشان
آمده از دوردست آسمان
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازهتر سیرابتر
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
« فروغ فرخزاد »
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظههای ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب ربودنیست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
« حمید مصدق »
حتما دوست خواهید داشت: عکسنوشته مخصوص استوری عاشقانه، زیبا و با احساس
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
« فروغ فرخزاد »
بیشتر بخوانید: مجموعه شعر عاشقانه از فروغ فرخزاد
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تورا برای لبخند تلخ لحظهها
پرواز شیرین خاطرهها دوست میدارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارم
«پل الوار؛ ترجمه احمد شاملو »
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
« فریدون مشیری»
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
بیشتر ببینید: زیباترین مجموعه عکس نوشته اشعار فریدون مشیری
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
کیستی که من این گونه به اعتماد
نام خود را با تو میگویم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو این چنین به خواب میروم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم...
« احمد شاملو »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
« سهراب سپهری »
لبها می لرزند، شب میتپد، جنگل نفس میکشد
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانهات را میفشارم، و باد شقایق دور دست را پرپر میکند
به سقف جنگل مینگری ستارگان در خیسی چشمانت میدوند
بی اشک، چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را میگشایی، گره تاریکی میگشاید
لبخند میزنی، رشته رمز میلرزد
مینگری، رسایی چهرهات حیران میکند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان در خوابند، دروازه ابدیت باز است، آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم، که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم، که صدا نابهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم، که شکوه روییدن در ما میگذرد
باد میشکند، شب راکد میماند، جنگل از تپش میافتد
جوشش اشک همآهنگی را میشنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت میرود
« سهراب سپهری »
بیشتر بخوانید: مجموعه شعر عاشقانه فاضل نظری
جز من را که چاره نیست
بایدم تا زندهام در درد زیست
عاشقم من، عاشقم من، عاشقم
عاشقی را لازم آید درد و غم
راست گویند این که من دیوانهام
در پی اوهام یا افسانهام
زان که بر ضد جهان گویم سخن
یا جهان دیوانه باشد یا که من
« نیما یوشیج »
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
« نیما یوشیج »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
حتما ببینید: مجموعه عکس نوشته نیما یوشیج؛ برگزیدهای از معروفترین شعرها
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
ای حسنیوسف دکمه پیراهن تو
دل میشکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من، اردیبهشت دامن تو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو
من جز برای تو، نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، من تو
هرچیز و هرکس رو به سویی در نمازند
ای چشمهای من، نماز دیدن تو
حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظومه دل بر مدار روشن تو
« قیصر امین پور »
بیشتر بخوانید: ده شعر نو عاشقانه که حتما باید بخوانید
شعر عاشقانه برای عشقم از شاعران سنتی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
« حافظ »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
« سعدی »
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من ز غمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
« هاتف اصفهانی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی
سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت
میافتم و میگردم چون گوی به پهلوی
خود کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسوی
تا عشق سرآشوب تو هم زانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی
« سعدی »
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
« صائب تبریزی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
« مولانا »
شعر عاشقانه کوتاه برای عشقم
قلبم به درد این عشق باید دچار پردد
این حس عاشقانه بیدار باید گردد
صد بار اگر بگویم، من عاشقت شدم را
این گفتن و شنیدن بسیار باید گردد
« علیم حکیمی »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر جان زلیخا بدود
« علی عدالتجو »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
چون سرخترین سیب در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن
« امیر توانا »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه فرضیهها ریخت بهم
« امید صباغنو »
~~~~~✩✩✩✩✩~~~~~
عمریست خیال تو برم داشته است
چون مرکز ثقل رویاهایی
در خلقت تو چقدر دقت کردند
ای دایرهالمعارف زیبایی
« امید صباغنو »
بیشتر بخوانید: بهترین شعرهای عاشقانه شب بخیر
سخن آخر
در این مطلب زیباترین شعر عاشقانه برای عشقم را برای شما جمعآوری کردیم. لازم به ذکر است که برخی از اشعار اگرچه بسیار زیبا و دلنشین، اما کمی طولانی هستند. شما میتوانید قسمتهایی از شعر را که بیشتر دوست دارید، جدا کرده و از آن در ابراز احساسات خود استفاده کنید. اگر تمایل به خواندن اشعار عاشقانه کوتاه بیشتری دارید، پیشنهاد میکنیم مطلب «منتخب بهترین شعرهای عاشقانه کوتاه » را مطالعه کنید.
نظر شما درباره شعر عاشقانههای ارائه شده در این مطلب چیست؟ آیا شعر عاشقانهای هست که آن را بسیار دوست داشته باشید؟ شما میتوانید نظرات و اشعار عاشقانه خود را با ما و سایر همراهان ستاره به اشتراک بگذارید.