تا قیامت می دوم من در پی ات،آرام جان!
محشری برپا نمودی در دلم در این جهان
روز فرقان گرچه می گردم فراق از روی تو
می نمایم من نگاهی در نگاهت در نهان
موی من از ظلم نامرد سیه دل شد سپید
بسته ام در انتظار انتقامت من دهان
تیر چشمانت رها شد،من رها گشتم ز خود
ای کمان ابرو !گرفتی سینه ی چاکم، نشان
کمتر از آنم که گویم باشم از عشاق تو
خاک کویت می شوم من بلکه هم کمتر ز آن
الهیار نزادی