خون بند ناف، داستان واقعی یک معجزه


خون بند ناف، داستان واقعی یک معجزه

احمدرضا با سلول‌های بنیادی خون بندناف خواهرش از تالاسمی ماژور نجات یافت.

احمدرضا با سلول‌های بنیادی خون بندناف خواهرش از تالاسمی ماژور نجات یافت.
روزی که آقا و خانم تاجیک صاحب پسر می‌شدند هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند که چه مسیر پر فراز و نشیبی را در پیش خواهند داشت. زمانی که آنها احمدرضا را درآغوش گرفتند نمی‌دانستند که او مبتلا به تالاسمی است و این بیماری قرار است بزودی زندگی همه آنها را تغییر دهد.
تالاسمی تهدیدی بود که همه زندگی احمدرضا را فراگرفته بود. کودکی، خنده‌های از ته دل، بودن در جمع دوستان همسن و سال و همه شور و نشاطش را تحت تاثیر قرارداده بود. تالاسمی از اولین و بزرگترین تجربه او در مواجهه با جهان بود که از بدو تولد آزموده بود و او را از گروه همسالانش جدا کرده‌بود.
تالاسمی ماژور از راه وراثت به احمدرضا رسیده بود و سرنوشتی را برای او رقم زده بود که تشاید برای بسیاری خلاصی از آن غیرممکن می‌نمود.

خون بند ناف، داستان واقعی یک معجزه

احمدرضا از بدو تولد نمی‌دانست تالاسمی ماژور یعنی تفاوتی بزرگ! و محدودیت‌های بسیار. به سن 5 و 6 سال که رسیده بود وقتی از او می‌پرسیدند میخواهی چه‌کاره شوی می‌گفت، می‌خواهم ورزش کنم، قهرمان شوم‌، مهندس شوم وگاهی دلش می‌خواست پزشک شود. بعضی شب‌ها هم با تصور این‌که خلبان خواهد شد به خواب می‌رفت اما همه می‌دانستند که او از نظر جسمی ضعیف‌تر از آن است که چنین ایده‌هایی را دنبال کند و باید بیشتر مراقب سلامت جسمانی خود باشد.
خانم و آقای تاجیک مصرانه پیگیر درمان‌های جدید بودند. آنها هرگز نپذیرفته‌بودند که پسرشان تا آخر عمر باید هر ماه در زمان مشخصی به بیمارستان مراجعه کند. آنها در فکرشان برای احمدرضا ثبت‌نام در دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه را به تصویر کشیده بودند و هیچ وقت به ازدست دادن او و تسلیم شدن فکر نمی‌کردند.

آدمی به امید زنده است...
خدا گر به حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری. خانواده تاجیک با پیگیری‌های فراوان متوجه شدند که در تهران از سلول‌های بنیادی خون بندناف برای درمان تالاسمی استفاده می‌کنند و این شاید همان گمشده آنها باشد. در آن زمان پس‌از جستجوهای بسیار و راهنمایی متخصصان، پزشکان احمدرضا به‌عنوان آخرین تلاش برای مداوای احمدرضا، بانک خون بندناف رویان را برای ذخیره‌سازی سلول‌های بنیادی خون بندناف به آنها معرفی کردند.

خون بند ناف، داستان واقعی یک معجزه

مادر احمدرضا در همان زمان باردار بود و آنها با راهنمایی متخصصان تصمیم گرفتند خون بندناف فرزندی را که به‌زودی به دنیا می‌آمد، در بانک خون بندناف رویان ذخیره کنند. سرانجام روز مقرر فرارسید و نوزاد آنها در اسفندماه سال 1393 به دنیا آمد. نوزاد خوش‌قدم خانواده را که قراربود سلول‌های بندنافش نجات‌بخش احمدرضا باشد فاطمه نامیدند.
هنگامی‌که فاطمه به دنیا آمد نور امیدی در دل‌های خانواده و برادر بزرگترش تابید. آقا و خانم تاجیک در دوران بارداری در بانک خون بندناف رویان ثبت‌نام کرده بودند. در روز تولد فاطمه، کارشناس خونگیر بانک خون بندناف رویان در اتاق زایمان منتظر بود. او با اشتیاق و تبحر خود خون موجود در جفت و بندناف را استخراج کرد. خون بندناف به بانک خون بندناف در تهران ارسال شد. آزمایشگاه‌های بانک خون بندناف رویان، طی فرآیندهای پردازش سلولی، سلول‌های بنیادی آن را جداسازی کردند و سلول‌های بنیادی برای استفاده در زمان مناسب، در تانک‌های مخصوص ذخیره شدند.

سال 95 آغاز فصل جدیدی در زندگی احمدرضا
احمد رضا وقتی خواهرش متولد شد، شش سال داشت و همچنان درحال درمان بود اما سال 95 فصل جدیدی از دفتر زندگی‌اش آغاز شد. پزشک معالج به پدر و مادر احمدرضا خبرداد که پزشکان متخصص پیوند توانسته‌اند بیماران مبتلا به تالاسمی را با پیوند سلول‌های بنیادی خون بندناف درمان کنند و حالا احمدرضا در شرایطی است که می‌تواند برای پیوند سلول‌های بنیادی اقدام کند.
خانواده تاجیک عازم تهران شدند و به دکتر حمیدیه در بیمارستان شریعتی مراجعه کردند. دکتر حمیدیه پس از بررسی نتایج آزمایش‌ها پیوند سلول‌های بنیادی خون بندناف را برای درمان احمدرضا مناسب دانست. حالا دیگر همه چیز جور بود. فقط باید یک احتمال دیگر بررسی می‌شد. آیا مارکرهای ژنتیکی فاطمه و برادرش مطابق بودند؟!
طبق آمارهای پزشکی احتمال تطابق مارکرهای ژنتیکی خواهر و برادر 25% است. این مقدار احتمال هم دلگرم کننده بود. دلگرمی پدر و مادر به این بود که اگر تا حدودی هم مارکرهای ژنتیکی خواهر و برادر اختلاف می‌داشت، با اینحال به دلیل قابلیت‌ها و پرتوان بودن سلول‌های بنیادی خون بندناف، پزشک متخصص پیوند می‌توانست این پیوند را انجام دهد.
جواب آزمایش‌ها رسید و نشان می‌داد که مارکرهای ژنتیکی آنها تطابق داشتند. سرانجام در فروردین سال 1395 پیوند سلول‌های بنیادی دربیمارستان شریعتی و توسط آقای دکتر امیرعلی حمیدیه از خواهر به برادر انجام شد.
حالا احمدرضا، آن پسربچه شش ساله مبتلا به تالاسمی که در 8 سالگی سلول‌های بنیادی خون بندناف را دریافت کرده‌بود وضعیت سلامتی بهتری دارد، او دیگر برای مدرسه رفتن احتیاج به زدن ماسک و پوشیدن دستکش ندارد. او یازده ساله شده و مانند سایر همسن و سال‌هایش فوتبال بازی می‌کند، می‌دود و در سودار آرزوهای کودکی خود برای قهرمان شدن تلاش می‌کند. رویاهایش کم‌کم رنگ و بوی واقعیت می‌گیرند.

خون بند ناف، داستان واقعی یک معجزه

بیماری احمدرضا رخت بربسته و زندگی ادامه دارد. نی‌نی‌بان ضمن تشکر از پزشکان متخصص پیوند، درمان موفقیت آمیز این کودک را تبریک می‌گوید و امیدوار است با ذخیره‌سازی هرچه بیشتر سلول‌های بنیادی خون بندناف، اقدام موثری در جهت درمان بیماران نیازمند پیوند انجام گیرد.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سلامت مادر و نوزاد

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن دیکته شب کلاس دوم ابتدایی برای همه درس ها