غروب


غروب

باز غروبی دیگر از راه رسید ماه عالم تابِ من شده پنهان پشت ابر چشم من جز باختن چیزی ندید راز دل را من بگویم با شما هرکه دل را می‌شکست یا شکاندم دل از او گوش بسپار به من تا بشنوی رازِ مگو مستشاعر:محمدحسین رضوانی

باز غروبی دیگر از راه رسید
ماه عالم تابِ من
شده پنهان پشت ابر
چشم من جز باختن چیزی ندید
راز دل را من بگویم با شما
هرکه دل را می‌شکست
یا شکاندم دل از او
گوش بسپار به من
تا بشنوی رازِ مگو
مست بودیم آری
چاره بر دردم نشد آن سیگار
لاجرم شراب نابی
بلکه از روی سرم بردارد او
کوهی از این آوار
او که دیدید از شما دل را شکست
من نبودم نیمه‌ی مستم بود
دشمنی جز خود ندارم
تخت باشد خاطرت
شاهدم زخم همین سیگار بر دستم بود
خوب بودن در وجودم مُرده است
پاک بودن را ز کویم بُرده است
این گلویم بغض ها را خورده است
حرف‌هایی که ندیدی و در قلبم بود

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تصاویر | تیپ خاص و متفاوت زنان یگان ویژه در رژه روز ارتش