نویسنده در کتاب غروب دهکده یکهزار نسخهای با قیمت ۳۵۰هزار ریال، داستانی عاشقانه را در یکی از روستاها بیان کرده که حتی قتل هم در آن اتفاق میافتد و مخاطب را مجذوب میکند.
بخشهایی از کتاب:
دوهفتهای از کتک خوردنم گذشت؛ در ده پیچید که سلمان میخواهد تا دو سه روز دیگر عروسی کند! من که به خاطر آرامش پدر و مادرم، ناخواسته سکوت کرده بودم و نگرانیام را از آینده خودم و سروناز بروز نداده بودم دردم تازه شد!
تحملم تمام شد؛ پهلویم، دندانم و تمام بدنم درد گرفت! دلم شکست، پیر شدم؛ دیگر صبر کردن و دست روی دست گذاشتن فایدهای نداشت! باید به سیم آخر بزنم! باید با سروناز صحبت کنم.
باید به او بگویم که دوستش دارم و حاضرم تمام سختیها رو تحمل کنم و در برابر هر کس و ناکسی بایستم!
شاید بهتر باشد با مادرم صحبت کنم تا با سروناز و مادرش حرف بزند؛ آره اول این راه را انتخاب میکنم اگه مادر راضی نشد آن وقت خودم به خانهشان میروم!
ناهار را که برای پدر بردم سریع به خانه برگشتم و مادر که انتظار داشت ناهار را با پدر در مزرعه بخورم با تعجب پرسید چرا برگشتی؟! ناهار را چرا نماندی آنجا؟!
در حالی که نفس نفس میزدم گفتم اشتها نداشتم سیر بودم؛ مادر نزدیک شد و گفت: خب اشتها نداشتی، چرا برگشتی خونه و نموندی مزرعه؟!
در حین بیرون آمدن از آشپزخانه گفتم: با تو کار داشتم ننه، وقتی ناهار را خوردی میگم.
مادر ظرف غذایش را در دست گرفت و دنبالم را افتاد؛ وارد اتاقم شد و کنارم نشست؛گفت: تا یه لقمه غذا نخوری من هیچ کاری برات نمیکنم!