صحنه بازی دشمن شد فراهم
خنده و گریه گفتم ، گفت دارم
شادی و خوشبختی را طلب میکرد از خدا
او هم در جواب میدیدم میکرد عطا
دیدم زندگی او از من بهتر است
آنجا بود رفت فریادم هوا
اشک من خشک و خنده او روا
مرده دل من و زنده دل اونا
بار زیادی بر پشتم از زخم آنها
و سینه سپر آنها ، تعدادشان چندتا
دادم از دست دارایی های انسانیم را
پشت بر خدا کردم و نیستم مع الله
دیدم ندارم دنیا را قطعا و آخرت را
با این خودخوریها و کفر گفتن ها
بالاخره با دردها کردم عادت
که شاید مغفرت باشد یادت
خدا...
خنده و گریه گفتم ، گفت دارم
شادی و خوشبختی را طلب میکرد از خدا
او هم در جواب میدیدم میکرد عطا
دیدم زندگی او از من بهتر است
آنجا بود رفت فریادم هوا
اشک من خشک و خنده او روا
مرده دل من و زنده دل اونا
بار زیادی بر پشتم از زخم آنها
و سینه سپر آنها ، تعدادشان چندتا
دادم از دست دارایی های انسانیم را
پشت بر خدا کردم و نیستم مع الله
دیدم ندارم دنیا را قطعا و آخرت را
با این خودخوریها و کفر گفتن ها
بالاخره با دردها کردم عادت
که شاید مغفرت باشد یادت
خدا...