رفتن تو....


رفتن تو....

رفتن تو.... غروب چشمانت را به هنگام رفتن به خاطر می سپارم دل شوریده از عشقت را که روزی از من ربودی به دستانم ،خونین و زخمی چو شیء بی ارزشی انداختی و رفتی. چون آه می کشیدم از پسِ رد پایشاعر:رقیه صلاح زهی

رفتن تو ....


غروب چشمانت را به هنگام رفتن
به خاطر می سپارم
دل شوریده از عشقت را
که روزی از من ربودی
به دستانم ،خونین و زخمی
چو شیء بی ارزشی
انداختی و رفتی.

چون آه می کشیدم
از پسِ رد پای رفتن تو
آسمان گریست و مجالم نداد
به ریزش اشک چشمان تهی از امیدم
احساس مرا که روزی
در قفس تنگ ابروان خود
اسیر کرده بودی
بی مهابا به زیر قدمهای خرامانه ات
همچو شیشه ای نازک
بشکستی و رفتی.


من آن شیدای پریشان نگاه دلبرانه ات بودم
که برای وصال تو
جان به کف دادم
تو مرا تنهای تنها
در میان طوفان غم انگیز جدایی
رها کردی و رفتی.

من آن ساقه ی گلی بودم
تازیانه خوردم از باد
که تورا در چشم خود نگاه دارم
من آن لانه ای بودم
که هنگام خشم ابرها
رعد و باران
تورا در قلب خود
جانانه حفظ می کردم
تو مرا در اقیانوس بی وفایی هایت
غرق کردی و رفتی .

صادقانه عاشقت بودم
تو عشقم را باتیرنفرت
به دور دستها
به اعماق کوره های آتشین جهنم
سوق دادی و رفتی.

برای لحظه ای لبخند رویت
برای رقص موهای بلندت
برای آن همه عشوه
که ببینم دمی از تو
چه می کردم؟؟؟؟
عنان دادم به دستانت
رسوا شدم به ناز چشمانت
به چشم سرمه کردم خاک پایت
تو بهاری که با تو
شکوفه بارانش کرده بودم
خزانی سرد
با برگهای عاشقی که مرده بودند
همراه ساختی و رفتی.

دل به تو دادم
که شادم کنی به یک آغوش
به یک زمزمه ی عاشقانه
به یک دوستت دارم دلبرانه
دل را ستاندی و شکستی
و من همچنان خاموش

رقیه صلاح زهی_پاییز

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تست هوش تشخیص دو خواهر : کدام پسر 2 خواهر دارد؟