آلرژی


آلرژی

زاییده ی الفبای بی کسیم وقتی به ننگین جهانِ نکبت ها پا می گذاشتم درونِ بلور اشک هایم مادرم عزلتِ آینده ام را خواند که نامِ من پژمان شد قربانِ دستانِ درد آلوده ات که کهنه چرکین دلم را می شستیشاعر:پژمان بدری

زاییده ی الفبای بی کسیم
وقتی به ننگین جهانِ نکبت ها
پا می گذاشتم
درونِ بلور اشک هایم
مادرم عزلتِ آینده ام را خواند
که نامِ من پژمان شد
قربانِ دستانِ درد آلوده ات
که کهنه چرکین دلم را می شستی همیشه
تا با سینه سوختگی ام سیاه نشود سرسرای هستی
ولی چه کنم
هرچند دارالفنون بود چشمانَش
و دوست داشتنی بی مثال داد یادم
امّا این شیر ناپاک خوردگان اجتماع
چنان با گرز قضاوت کوبیده اند بر سرم
که حتی دمِ مسیحاییِ عشقی مریمانه
صلیبِ معصیتِ نامحرم بودن شان را
نمی دارد بر از دوشم
دیگر نپرس چرا فرو رفته ام در خود
من به این مردم آلرژی دارم
می خواستم با نوش داروی شعور
جگرِ فهم را جلا دهم
که با نگاه های کَر
بیننده ای نداشت کلماتِ نقالم
به تکاپو افتاده بغضم
در هر پرده از این دارِ مکافات
افراسیابِ ریا
دشنه به پهلوی سهرابِ صداقت نشانده
که ابرهای غصه درونِ چشمانم
شروع به باریدن کرده اند...

مادر دنیایی که من دیده ام
آخر شاهنامه اش خوش نیست!!




حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال روزانه پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403