جانفرسا


جانفرسا

سراسر بغضم و حال نهانم را نمی‌فهمی تو از من دوری و دیگر جهانم را نمی‌فهمی چه درد بدتری از این که حتی من صدایت میکنم اما زبانم را نمی‌فهمی چنان ماهی به قلابم که از درد تقلایم تو فریاد بلندشاعر:محمد لالوی

سراسر بغضم و حال نهانم را نمی‌فهمی
تو از من دوری و دیگر جهانم را نمی‌فهمی

چه درد بدتری از این که حتی من
صدایت میکنم اما زبانم را نمی‌فهمی

چنان ماهی به قلابم که از درد تقلایم
تو فریاد بلند بر دهانم را نمی‌فهمی

به پشت پلک خندانم بدون اشک میگریم
ولی دیگر تو بغض بی امانم را نمی‌فهمی

قسم خوردم به رفتن آه میدانم ولی انگار
تو شرم این دو بال ناتوانم را نمی‌فهمی

برای شاعری چون من چنین درماندگی تلخ است
که با هر شیوه میگویم فغانم را نمی‌فهمی

غرض از بوسه ات عشق است و اما تو
مرا میبوسی و اما لبانم را نمی‌فهمی

مرا بگذار با درد خودم ای درد جانفرسا
که از من دوری و دیگر جهانم را نمی‌فهمی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جوک،متن و اس ام اس بی ادبی و زناشویی شب جمعه (18+)